۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

ولایـت فـــــراه:

ولایـت فـــــراه
نمایی از قلعه تاریخی فریدون ، واقع در شمال شهر فراه
ولایـت فـــــراه:

ولایت فراه از جانب شمال با ولایات غور و هرات و از جنوب با ولایت نیمروز و از طرف غرب با خط سرحدی محاط است و در جنوب شرقی آن ولایت هلمند افتاده است. مرکز ولایت فراه به نام شهر فراه در جنوب فراه رود در دامنه کوهی به نام تکه موقعیت دارد. فراه در اعصار گذشته در حوزهء ساکستانا (سیستان) گاهی مرکز و زمانی جزء حوزهء سیستان بوده از حیث تمدن و نفوس از بلاد معروف و معمور شناخته میشد. شهر قدیم فراه تقریبآ به فاصله سه کیلو متر در جناح چپ فراه رود بر فراز تپه در دامنه شمالی کوه تکه با طرز ویژه یی آباد شده که از ابهت و عظمت گذشته آن دیوار های مخروبه و خندقهای عریض و عمیق اطراف آن گواهی میدهد، در فراه سردابه ها و حوضهای پخته یی وجود دارد که قدامت آن را با مدنیت کهن آن برابر میگویند. . در ده کیلومتری مرکز فراه بر فراز کوه بچه یی خرابهء قلعه یی بنام کافر قلعه موجود است و دربین آ« بر فراز همان کوه چاه عجیبی در دل سنگی حفر شده است چنانکه اگر پارچه سنگی در ا« انداخته شود بعد از بیست پنج ثانیه صدای افتادن آن به گوش میرسد، تعمیر این قلعه و چاه را به کک کهزاد نسبت میدهند، برخی از مَُورخان و محققان فراه (فرادا) را مرکز زرنگیانا یا زرنچ هم میدانند. .
حوزهء جنوب غربی افغانستان در روز گاران کهن در نگیانا (زرنچ) و بعدآ سکستانا (سیستان) یاد شده و شهر فراه نظر به موقعیت مهم خود حیثیت مرکز این حوزه را داشته است. نام کهن این حوزه بنابر موجودیت دریاچه ها و غدیر ها که اکنون هامون گفته میشود (هامون سابوری، هامون هلمند، گود زره در نیمروز) زره بوده است چه زره خود ریشه دریه و دریا است، از همین جا است که این حوزه زرنگیانا (زرنچ) نامیده شده است. و بعد در حدود سده دوم قبل از میلاد وقتی که ساکها از شمال هندوکش به این حوزه مهاجرت کردند این جا ساکستانا ) سیستان خوانده شد.
.


فلسفهء نام گذاری فراه :

به گونه یی که گفته شد فراه در نواحی غدیر ها و دریا چه ها واقع شده است و این دریا ها (زره ها) قرار عقاید زردشتی جایگاه فرایزدی بوده و یکی از این دریاچه ها (فرزادنو) نامیده شده که در سیستان موقعیت داشته است وزره کیانسی هم گفته میشده است. فرزادنو بنابر روایت اوستا (آبان پشت 108 ) آبی بوده که کی گشتاسب آنجا صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند باری اناهیتا (ایزد آب ) نذر کرد. با این همه دریا چه ها (زره ها) که در فراه موقعیت داتشه و با رود های که در نواحی فراه جریان داشته است فراه جایی با برکت و پرسعادت بوده است، بنابر این گفته میشود که نام فراه از نام دریای موسوم به فرادثه گرفته شده است. این رود را بعضآ اوفرادس ضبط کرده اند. بدین گونه از فرادثه شکل فرادخ به وجود آمده است که بعدآ فراه شده است. اسم فاعل فرادثه و فراذح عبارت است از فراذنت به معنای فراوان کننده و اسم فعل یا مصدر آن فراذح به معنای فراوان کردن میباشد. سرانجام معلوم میگردد که فراه مفهوم محل فراوانی، جایی با فروشکوه را دارد.
ولایت فراه (Farah) به مرکزیت «فراه» (مساحت 47/788 کیلومتر مربع، جمعیت 245/000نفر)این ولایت در قسمت غرب کشور واقع گردیده و مرکز آن شهر فراه میباشد . ولایت فراه از کابل 892 کیلو متر مسافه دارد و دارای قلعه های متین و معبر های بزرگ بوده کوه های سیاه کوه ، مالمند و دوران غر و دریاهای فراه رود ، خاشرود ، هارت رود ، مالمند رود ، یزدا ن رود و کوتل گردنه خیر آباد و گردنه خوال در این ولایت موقیعت دارد . ولسوالی های آن آنار دره ، بکوا ، بالا بلوک ، قلعه کاه ، گلستان و لاش جوین است . ذخایر معدنی آن مس میباشد.

تقسیمات اداری:
ولایت فراه در تقسیمات اداری کشور به یازده ولسوالی تقسیم گردیده است که هریک آن قرار ذیل است:


1
. ولسوالی اناردره
2. ولسوالی قلعه کاه پشت کوه
3. ولسوالی شیب کوه
4 ولسوالی خاکسفید
5 ولسوالی گلستان
6 ولسوالی دلارام
7 ولسوالی بکواه
8 ولسوالی پشت رود
9 ولسوالی لاش جوین
10 ولسوالی بالابلوک
11 ولسوالی پرچمن
نمای خیلی دور از شهر باستانی فراه

شهر ها و شهرکهای فراه.



گلستان


ناحیه یی است در شمال شرق شهر فراه که در شمال آن پرچمن در غربش بالا لوک و در جنوب آن واشیر هلمند موقعیت دارد. یک بخش این ناحیه شاداب و سرسبز است و فرت گل و ریا حین به گلستان موسوم شده است و آن بخش را که کوهها احتوا کرده است به نام کوهستان یاد میگردد.



لاش جوین:


یک ناحیهء مرکزی سیستان قدیم است که در کنار غربی فراه رود و در جنوب فربی شهر فراه قرار دارد. در این ناحیه قلعهء کهنهء لاش واقع است که بریک لاش مرتفع قرار دارد. این قلعه به نام دژ سپید و قلعهء اسپهید در شاهنامه ذکر شده است. در متن راورتی و همچنان در برخی از نسخه ها سفید کوه (سپید کوه ) و ( صفهید کوه) معرب سپید کوه باد و آن قلعه یی بوده است که طبق روایت شاهنامه سهراب با گرد آفرید برای تسخیر قلعه به نبرد پرداخته است. البته امروز این قلعه به نام قلعهء لاش در میان مردم معروف است. ساحهء وسیعی که این قلعه در آن واقع است عبارت از جوین میباشد.



فلسفه نام گذاری لاش جوین:



این ناحیه نام خود را از همان قلقه یی گرفته است که در ساحل غربی فراه رود بر یک لاش مرتفع قرار گرفته است و چون این قلعه در ناحیه یی از جوین بزرگ موقعیت داشت است پس نام لاش جوین معروف شده است، درمورد جوین چند وجه تسمیه ارئه شده است که این موضوع در قسمت جوند در بخش بادغیس به تفصیل آمده است آنجا مراجه گردد.



هامون سابوری:



این ناحیه و دریاچه در گوشهء جنوب غربی فراه واقع است و آن محل ذخیرهء آب میباشد دران نواحی هامون پوزک، دریاچه سنگی و غیره نیز وجود دارد. مجموع آب در اعماق دریاچه ههای فوق هامون را تشکیل میدهد این هامونها که در ادوار کهن هامون بزرگی را ساخته بودند در اوستا (پشتهای کهن) به نام کسائویا یاد شده است و به پهلوی کیانسو خوانده شده است، قرار روایات زردشتی ها نطفهء زردشت در آبهای آن حفظ شده واز همین نطفخ به باور آنان در آخر زمان موعود های مزد پسند پدید خواهد آمد.



وجه تسمیهء هامون سابوری:



کلمهء سابوری را شکل متحول شاپوری دانند و آن را به شاپور شاه ساسانی نسبت دهند اما این نتساب به او قابل تآمل است البته وجه درست آن است که این نام اساسآ به سابور نام یکی از شاهان اشکانی منسوب است و همچنان شاید به شاپور اشکانی واضح است که این جانشیمنگاه این شاه اشکانی بوده است، چنانچه خرابه های قصر ها در هنگام کم آبی هنوز در آنجا دیده میشود.

ابونصر فراهی؛

بزرگ اما ناشناخته

گرکسی گشتی در شهر فراه زده باشد و به تابلوهای این شهرتوجه کرده باشد، بخوبی میداند که از لیسه گرفته تا شرکت های ترانسپورتی وبندرتجارتی و مرکز فرهنگی و... به نام زیبای شیخ ابونصر فراهی مسمی گشته است و این خود بیانگرآن است که او جایگاهی بس رفیع درقلوب همشهریانش دارد.
آرامگاه شیخ در قریۀ رج، زیارتگاه خاص وعام است. و روزانه دهها زایر با حضورشان در مقبره اش به این شیخ بزرگ ادای احترام می گذارند.
متأسفانه اغلب مردم فراه آشنایی چندانی با شخصیت علمی آن بزرگوار ندارند و حتی بسیاری از دانش پژوهان ما از او چیز زیادی نمی دانند.
شوربختانه اطلاعات زیادی از زندگی شیخ ابونصر فراهی در منابع تاریخی نیامده، با این حال نگارنده کوشیده تا حد امکان داشته های خویش را که از اینجا و آنجا جمع آورده درین مقاله گرد آورد.
نام کوچک ابونصر به درستی معلوم نیست. بعضی محمد، بعضی محمود و حتی بعضی مسعود نوشته اند. همگان در کنیه او « ابونصر» اتفاق نظر دارند و لقبش را هم بدرالدین گفته اند. کنیۀ پدرش هم ابوبکرذکرشده است. تاریخ تولدش به درستی معلوم نیست اما تاریخ سیستان او را معاصر یمین الدوله بهرام شاه بن حرب ( متوفی 618 ) می داند. و حتی شعری را به او نسبت می دهند که درمدح بهرام شاه سروده است و بعضی هم این شعر را از آن امام شرف الدین محمد دانشمند فراهی می دانند.



7 – ابو نصر فراهی صاحب (( نصاب الصبیان )) :


ابو نصر احمد فراهی شاعر قرن ششم و هفتم هجری وفاتش 618 هـ ق معاصر و مداح ملک غازی یمین الدوله بهرامشاه بن حرب از ملوک سیستان و نیمروز که مطیع سلطان غیاث الدین غوری بودند، ابو نصر نصاب الصبیان را به نظم در آورده است. ( 1 ) و نیز کتاب فقه الشیبانی موسوم به جامع الصغیر را نیز به نظم آورده است. (2)



مقام علمی شیخ ابونصر فراهی



هرچند از کیف و کان زندگی شیخ اطلاعات جامعی در دست نیست، اما از قراین چنین برمی آید که او از مقام والایی در علم و معرفت و ادب و فقه برخوردار بوده است.
ابونصر فراهی فقیهی بلند مرتبه بوده منظومه ای بنام « لمعة النور» در فقه دارد و منظومۀ دیگری بنام « ذات العقدین » بدو منسوب است.
اما شهرت علمی او بیشترمدیون اثر معروفش « نصاب الصبیان » است ، که در نوع خود اثری گران سنگ و ذی قیمت است .
در حقیقت ابونصر فراهی اولین کسی است که توانسته فرهنگ دوسویه عربی ـ دری را تألیف نماید. و مهمتر از همه این که او توانسته با طبع وقادش آثارش را در قالب نظم که حفظ آن برای دانش آموزان آسانتر است در بیاورد.
دوصد بیتی که او درنصاب الصبیان گرد آورده از جمله ابیاتی است که قرنها د رمکاتب مدارس افغانستان و کشورهای همجواربه عنوان کتاب درسی استفاده میشده وحتی هم اکنون هم د رحوزه ها ی ایران و افغانستان تدریس می شود.
از این اثر مشهور نسخه هایی درکتابخانۀ ملی ایران به شماره (474) موجود است. علاوه برآن نسخ دیگری به نامهای دیگری چون نسخۀ کتابخانۀ نخجوانی تبریر، فهرست حجیات موصل، نسخه ی کتابخانه ی دهخدا، نسخه ی کتابخانه ی سید حیسن شهشهانی در تهران ، نسخۀ مربوط دکتر اقبال و... فعلاً موجود است.
نصاب الصبیان بارها در کشورهای افغانستان، ایران، هندوستان، عثمانی و حتی ترکستان شرقی چاپ شده است.
به تقلید از این کتاب نصاب های فراوانی نوشته شده که ذکرشان مجالی دیگر می طلبد.
اما این کتاب توسط دانشمندان زیادی شرح شده است .
شرح « ریاض الفتیان» ابن حسام در نیمه ی نخست سدۀ هشتم ، شرح « رافع النصاب» از احمد بن الفقیه (818) ، « کنزالفنون» از یک دانشمند در هند در سدۀ یازدهم از جملۀ دهها شروح و تعلیقاتی است که بر این اثر گرانبها نگاشته شده است.

8 – ملک الکلام امام شرف الدین احمد فراهی:


وی معاصر ابو نصر فراهی است که اهل یک شهر بوده اند، یک قطعه شعر وی را منهاج سراج در طبقهء 14 در شرح حال بهرام شاه حرب از ملوک نیمروز نقل میکند:


شـــه نــیــــــــــمــروزی و در روز مــلــکــت

خــجـــســتــه هــنــــــوز اول بــامــداد اســـت


مقطع ان:


نــمــانــد فــرامــوش بــریـــــــــــــاد خــســرو

ثــنـــای فـــراهــی اگــر هــیــچ یــــــاد اســت


حبیبی می نویسد که : عوفی این شاعر را بنام الامام شرف الدین محمد بن محمد الفراهی دارای فضایل و منبع زلال و صاحب علم و عمل گفته است.
و وقتی عوفی اورا در فراه دیدار کرده و اشعار او را نقل میکند، از جمله یک قصیدهء غرا در قافیق وفا به مطلع :


چـــو هست زیر نــــــــــقاب عمل جمال وفا

صبای عهد مجـــــوی و دم شمال وفـــــــــا


از غزلیات اوست:


تـــــــــوئـی ای جــان ز دو لــب درمــــــانــم

مــرهــمــم گـــــــــــــــــرنــکــنــی در مــانم
نــکــنـــی کــــــــار بـــــــــــرای دل مــــــــن

تــــــــو خــــــود ایــــــن راه نـــدانـی دانــــم
آنــچـــه زان بــیــش نــــــبــاشد غــــــم تست

و ازچــه زان کـــــــــــــــــــم نــبــود مـن آنم
شــکری از تــــــو بــجـای خـــــواهـم داشـت

گــــــــــــــرچــه از پــسـته دهـی بـستانم ( 3)


تصویر از یک زن خارجی در یکی از قریه های اطراف ولایت فراه که در حال سوار شدن بالای شتر است


تصویر از ملالی جویا وکیل ولسی جرگه ولایت فراه که در بین مردم نشسته است و در حال گپ زدن با آنها میباشد


تصویر یک پسر بچه که درحال آب خوردن از یک جوی آب است

۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه

جغرافياي طبيعي افغانستان

جغرافياي طبيعي افغانستان






موقعیت


در آسیای میانه


مختصات جغرافیایی


در جنوب غربی آسیا یبن 29 درجه و 22 دقیقه و 53 ثانیه و 38 درجه و 29 دقیقه و 27 ثانیه عرض البلد شمالی و بین 60 درجه و 28 دقیقه و 41 ثانیه و 47 درجه و 51 دقیقه و 47 ثانیه طول البلد شمالی واقع شده است.

مساحت

مساحت افغانستان ۶۵۲۲۲۵ کیلومتر مربع است.که از نظر مساحت در جهان مقام چهلم و در قاره آسیا جایگاه یازدهم را دارا می‌باشد. حداکثر طول آن از شرقی‏ترین نقطه تا غربی‏ترین نقطه جنوبی آن 912 کیلومتر است

مرزها

افغانستان محاط به مناطق خشک بوده، به دریا متصل نمی‏باشد، نزدیک ترین بندر دریایی به آن، بندر کراچی با فاصله 727 میل می‏‏باشد. این کشور در شمال پیوسته است به کشورهای تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان و از طرف غرب به کشور جمهوری اسلامی ایران و از شرق و جنوب به کشور پاکستان و از طرف شمال شرقی به ولایت سین کیانگ چین. افغانستان کشور کوهستانی و نسبتاً خشک است.

کل: ۵۵۲۹ کیلومتر
مرزهای مشترک:
ایران (غرب): ۹۳۶ کیلومتر
ترکمنستان (شمال): ۷۴۴ کیلومتر
ازبکستان (شمال): ۱۳۷ کیلومتر
تاجیکستان (شمال): ۱۲۰۶ کیلومتر
چین (شرق): ۷۶ کیلومتر
کشمیر (شمال شرق): ؟؟؟ کیلومتر
پاکستان (جنوب): ۲٬۴۳۰ کیلومتر


آب و هوا

آب و هوای افغانستان متغیر و در بسیاریی از نقاط زمستان بسیار سرد و طولانی (حدود شش ماه)و در برخی نقاط تابستان خیلی گرم و سوزان می‏باشد. اما در عین حال جلگه‏ها و دره‏های فراوان دارای خاک و آب‏ و هوای مساعد، نيز در آن نهفته است که برای کشاورزی و دامداری بسیار مناسب می‏باشند. حدود 01/0 خاک كشور را جنگل‏ها پوشانده است
میزان بارندگی در افغانستان کم است و مهمترین رودهای آن عبارتند از: آمودریا، رود کابل، هریرود، رود هلمند و رود مرغاب و طویل‏تری رودهایش، آمودریا (2620کیلومتر)، هیرمند (1400کیلومتر)، هریرود(1230 کیلومتر) اکثر این رودخانه‏ها ناشی از برف‏های زیادی است که در زمستان در نقاط مرتفع‏ می‏بارد و در بهار و تابستان به تدریج آب می‏شود.

نام درياهاي افغانستان :

دريای آمو ( جيحون ) : از کوههای پامیر سرچشمه گرفته و حدود 1126 کیلومتر از آن در قسمت مرزهای شمالی کشور با تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان می باشد و قسمت هایی از آن قابل کشتیرانی است در سواحل آن رودخانه شیرخان بندر و بندر حیرتان قرار گرفته، که کالاهای صادراتی یا وارداتی افغانستان به ممالک آسیای میانه از این طریق مبادله می شود.جیحون دارای آبشارهای متعدد است و برای تولید نیروهای هیدرولیک قابل استفاده است

دريای هريرود : از کوه بابا در مرکز افغانستان سرچشمه گرفته، از هرات می گذرد و در شمال غربی کشور اندکی از مرز مشترک ایران و افغانستان را تشکیل داده سرانجام در ریگزارهای ترکمنستان فرو می رود. 1230 کیلومتر طول داشته و دارای آبشارهای متعدد است و برای تولید نیروی برق مناسب است.
دريای کابل : از کوههای شرقی سرچشمه گرفته از وسط دو شهر مهم «کابل» و «جلال آباد» عبور کرده وارد خاک پاکستان می شود و به رود «سند» می ریزد.

دريای هلمند ( هيرمند ) : از کوههای یغمان در غرب کابل سرچشمه گرفته و 1400 کیلومتر طول دارد و در جنوب غربی افغانستان قسمت کمی از مرز مشترک ایران و افغانستان را تشکیل می دهد و مهمترین منبع تامین آب دریاچه های سیستان و بلوچستان و اراضی زراعی شمالی آن است.

دريای لوگر در لوگر
دريای پنجشير در پنجشير
دريای اليشينگ در والينگار نورستان
رود کنر در کنر
دريای مرغاب در شمال غرب افغانستان
دريای ارغندلب در غزنی
دريای خاش در غرب کشور
فراه رود در فراه
رود ادرسکن در شندی
دريای غزنی در غزنی


جهيل های افغانستان:

هامون هلمند در جنوب غرب افغانستان
هامون پوزک در جنوب غرب افغانستان
هامون صابری در جنوب غرب افغانستان
بند امير در باميان
جهيل زرکول در شمال شرق افغانستان
جهيل چقمقتين در شمال شرق افغانستان
جهيل شيوا در شمال شرق افغانستان

ارتفاع

کشور افغانستان از معدود کشورهایی است که محصور در کوهستان‌ها و خشکی‌ها است. مناطق مختلف این کشور اغلب پوشیده از کوه‌است اما در جنوب و جنوب شرقی مناطق پستی نیز وجود دارد. مرتفع‏ترین و معروف‏ترین رشته کوه‏های آن عبارت‏اند از: هندوکش، بابا، سلیمان، سفید کوه و سیاه کوه. مرتفع‏ترین قله کوه‏های آن، «نوشاخ» با ارتفاع 7485 متر در رشته کوه هندوکش شرقی می‏باشد

كوهاي مشهور افغانستان :

کوه چگائی
کوه سليمان
تور غر (سياه کوه) 3982 متر
گل کوه
سياه کوه
فيروز کوه يا سفيد کوه
سلسله کوه تير بند ترکستان
کوه بابا 5413 متر
سلسله کوه خواجع محمد
هندوکش 6298 متر
کوه پامير 6281 متر
کوه واخان
سفید کوه 4755 متر
شاه مقصود 2773 متر
بالا کوه 3872 متر
هزار جات 4101 متر
دوشاخ 2110 متر
یاه بند (2560 متر

بلندترین نقطه: قله نوشاک (Nowshâk) به ارتفاع ۷٬۴۸۵ متر از سطح دریا.
پایین ترین نقطه: رود آمودریا (Amu Darya) به ارتفاع ۲۵۸ متر از سطح دریا.

دشت ها:

دشتهاي افغانستان عموماً در شمال و شرق هستند.از جمله : 1- دشت برنگ 2-د پشت رود 3- گرمسیر 4- ریگستان 5- سیاه سنگ 6- دشت مرغو (مارگو) 7- دشت خلش 8- دشت همدم آب 9- هجده نهر 10- دشت نمدی.

منابع طبیعی

از منابع طبیعی آن می‌توان به گاز طبیعی ، نفت ، زغال سنگ ، مس ، کرومیت ، طلق (talc) (نوعی کانی شفاف به رنگ‌های سفید و سبز و خاکستری) ، سولفات باریم ، گوگرد ، سرب ، روی ، سنگ آهن ، نمک طعام و سنگ‌های قیمتی (گوهر) ، اورانیوم و .... اشاره کرد.

محیط زیست

شاید مهمترین مشکل زیست محیطی افغانستان خط انقراض حیواناتی چون پلنگ ، سمور، غزال‌های وحشی ، قوچ و ... باشد .این حیوانات بیشتر برای استفاده از پوست شان کشته میشوند. از شاخص ترین محدودیت‌های زیست محیطی این کشور می‌توان به محدویت در دسترسی به منابع آب (مصرف کشاورزی و آشامیدنی)، چرای بیش از حد دام ، آلودگی هوا و آب ، عدم دسترسی به آب‌های آزاد و ... اشاره کرد. تقریبا در افغانستان سیستم چگونگی دفع زباله به روش مدرن وجود ندارد.

جغرافیای انسانی

طبق آمار سال ۲۰۰۵ دارای ۳۵ ولایت است. پرجمعیت ترین شهرهای افغانستان به ترتیب کابل ، قندهار ، مزار شریف، جلال آباد و ... هستند. . روابط خویشاوندی و خانوادگی در میان مردم افغانستان بسیار نزدیک وصمیمانه‌است [نیاز به ذکر منبع] که نشانه عواطف و احساسات عمیق خانوادگی است. هنوز در این کشور مسائل حاد میان مردم توسط ریش‌سفیدان و بزرگان حل و فصل می‌شود.

تقسیمات کشوری

تقسیمات اداری از سال (1773) به بعد درست از زمانی که تیمور شاه کابل را پایتخت خود قرار داد. آن «شهر» همیشه مرکز پادشاهی افغانستان بوده است. شاهزادگان ولایت را کم و بیش خودمختاری داده بودند. مهم‏ترین ولایات تحت کنترل شاهزادگان و امیران، کابل، قندهار، هرات، ترکستان افغانستان، قطغن و بدخشان بودند. امیر عبدالرحمن خان 1901ـ1880 که از سوی بریتانیا به عنوان امیر کابل و حواشی آن به رسمیت شناخته شد دامنه قلمرو سلطنتی‏اش را به ولایات هرات، ترکستان افغانستان، هزاره‏جات، نورستان و بدخشان گسترش داده بود. در زمان نادرشاه «33ـ1921» افغانستان به پنج ایالت اصلی و یا عمده و چهار ایالت فرعی تقسیم گردید. بعد از حکومت مشروطه و تصویب قانون اساسی در سال 1964 افغانستان به 26 ولایت تقسیم شده که هر کدام به دلیل اهمیت و چگونگی انکشاف آن به گروه‏های یک، دو و سه تقسیم گردیده بودند. کابل، غزنی، گردیز، جلال‏آباد، مزار شریف، هرات و قندهار جزء مراکز درجه یک ولایات در تقسیمات کشوری قرار گرفتند. هر کدام از این ولایات به وسیله فرمانداری «والی»، اداره می‏شد که در برابر وزارت داخله در کابل مسئولیت داشتند. مضافاً این که نماینده‏هایی در هر ولایت وجود داشت که روند اجرایی کار را مستقیماً به کابل گذارش می‏دادند. هر ولایتی دارای چندین «ولسوالی» بود که به وسیله مسئولی به نام «ولسوال» اداره می‏شدند و ولسوالی‏ها در برابر «والی» مسئولیت داشته و می‏بایست گزارش کار را به آنها می‏دادند، البته هر ولسوال امکان داشت چندین علاقه‏داری را نیز اداره کند. علاقه‏داری‏ها در روستاهای مهم مستقر و در قبال ولسوالی‏ها مسئولیت مستقیم داشتند، علاقه‏داری‏ها به تناسب جمعیت آنان به چهار گروه تقسیم می‏شدند. در سال 1970 افغانستان به 26 ولایت شش ولسوالی بزرگ «لوی ولسوالی» 175 ولسوالی و 118 علاقه‏داری تقسیم شده بودند؛ در حال حاضر افغانستان دارای 34 ولایت می باشد . واحدهای کوچک روستایی به وسیله رئیس روستا که معروف به «قریه‏دار» ملک، و ارباب بود اداره می‏شد. آنها نقش رابط را بین روستا و رئیس بخش «علاقه‏دار» داشتند. اما شهرها به نواحی مختلف تقسیم می‏شدند.

۳۴ ولایت افغانستان

ولایت ارزگان Uruzgan به مرکز«ترین کوت» مساحت 295.29 کیلومتر مربع، جمعیت 29/295 کیلومتر مربع، جمعیت 465000 نفر)
ولایت بادغیس Badghis به مرکزیت «قلعه نو» (مساحت 21/858 و 21 کیلومتر مربع جمعیت 224000 نفر)
ولایت بامیان Bamianبه مرکزیت «بامیان» (مساحت 17/414 کیلومتر مربع جمعیت 281000 نفر)
ولایت بدخشان Badakhashan به مرکزیت »فیض آباد» (مساحت 47/403 کیلومتر مربع، جمعیت 521000 نفر)
ولایت بغلان Baghlan به مرکزیت «بغلان » (مساحت 17/109 کیلومتر مربع، جمعیت 517000 نفر)
ولایت بلخ Balkh به مرکزیت «مزار شریف» (مساحت 12/593 کیلومترمربع جمعیت 610000 نفر)
ولایت پروان Paruan به مرکزیت «چاریکار» (مساحت 9/399 کیلومتر مربع ، جمعیت 528000 نفر)
ولایت پکتیا Paktia به مرکزیت «گردیز» (مساحت 9/581 کیلومتر مربع، جمعیت 506000 نفر)
ولایت پکتیکا PaktiKa به مرکزیت «شرنه» (مساحت 19/336 کیلومتر مربع، جمعیت 256000 نفر)
ولایت پنجشیر
ولایت تخار Takhar به مرکزیت «تالقان» (مساحت 12/376 کیلومتر مربع جمعیت 544000 نفر)
ولایت جوزجان Jowzjan به مرکزیت «شبرغان» (مساحت 25/553 کیلومتر مر بع، جمعیت 616000 نفر)
ولایت خوست
ولایت دایکندی
ولایت زابل Zabol به مرکزیت «قلات» (کلات) (مساحت 17/293 کیلومتر مربع جمعیت 1888000 نفر)
ولایت سر پل
ولایت سمنگان Samangan به مرکزیت «آیبک» (سمنگان) (مساحت 15/565 کیلومتر مربع، جمعیت 274000 نفر)
ولایت غزنی Ghazni به مرکزیت «غزنی» (مساحت 23/378 کیلومتر مربع، جمعیت 676000 نفر)
ولایت غور Ghowr به مرکزیت «چخچران» (مساحت 38/666 کیلومتر مربع، جمعیت 354000 نفر)
ولایت فاریاب Faryab به مرکزیت «میمنه» مسساحت 22/279 کیلومتر مربع جمعیت 610000 نفر)
ولایت فراه Farah به مرکزیت «فراه» (مساحت 47/788 کیلومتر مربع، جمعیت 245000نفر)
ولایت قندهار Qandahar به مرکزیت «قندهار» (مساحت 47/675 کیلومتر مربع جمعیت 598000 نفر)
ولایت کابل kabul به مرکزیت «کابل» (مساحت 4558 کیلومتر مربع، جمعیت 1/518000نفر)
ولایت کاپیسا kapisa به مرکزیت «محمودراقی» (مساحت 1/871 کیلومت مربع جمعیت 262000 نفر)
ولایت قندوز Qanduz به مرکزیت «قندوز» (کندز) (مساحت 7/827 کیلومتر مربع،جمعیت 583000 نفر)
ولایت کنر Konarha به مرکزیت «اسد آباد» (مساحت 10/479 کیلومتر مربع، جمعیت 262000 نفر)
ولایت لغمان Loghman به مرکزیت مهترلام (مساحت 7210کیلومتر مربع جمعیت 325000 نفر)
ولایت لوگر Lowgar به مرکزیت «برهکی» (مساحت 4652 کیلومتر مربع، جمعیت 226000 نفر)
ولایت ننگرهار Nangarhar به مرکزیت «جلال آباد» (مساحت 7616 کیلومتر مربع جمعیت 7820000 نفر)
ولایت نورستان
ولایت نیمروز Nimruz به مرکزیت «زرنج» (مساحت 41/356 کیلومتر مربع، جمعیت 108000نفر)
ولایت وردک Vardak به مرکزیت »میدان شهر« (مساحت 9023 کیلومتر مربع، جمعیت 301000 نفر)
ولایت هرات Harat به مرکزیت «هرات» (مساحت 61/315 کیلومتر مربع، جمعیت 808000 نفر)
ولایت هلمند Helmand به مرکزیت «لشگرگاه» (مساحت 61/829 کیلومتر مربع، جمعیت 542000 نفر)

خطرات طبیعی

از بلایای طبیعی معمول این کشور می‌توان به زلزله‌های متوالی در میان کوه‌های هندوکش و سیل و خشکسالی اشاره کرد.
جمعیت
جمعیت افغانستان حدود ۳۰ میلیون نفر برآورد می‌شود. براساس سرشماری مقدماتی کمیته ملی احصائیه کشور، جمعیت افغانستان در سال ۱۳۸۵، ۲۴ میلیون نفر است. گفته می‌شود از این تعداد ۱۲٬۳۰۰ میلیون مرد و ۱۱٬۸۰۰ میلیون نفرشان زن هستند،. مرحله اصلی نفوس شماری افغانستان در ماه سنبله ۱۳۸۷ صورت خواهد گرفت.این آمار شامل میلیون‌ها مهاجر افغانی مقیم ایران، پاکستان و کشورهای دیگر نمی‌باشد. سازمان ملل پیش از این جمعیت افغانستان را ۲۹ میلیون نفر برآورد کرده بود.

تراکم جمعیت: 7/31 نفر در کیلومتر مربع
ساکنین شهرها: 15%

وضعیت سنی

آمار زیر به صورت تقریبی می‌باشند.
۰ تا ۱۴ سال: ۴۴٫۶٪ / مرد ۷۰۹۵۱۱۷/ زنان ۶۷۶۳۷۵۹
۱۵ تا ۶۴ سال: ۵۳٪ / مرد ۸۴۳۶۷۱۶ /زنان ۸۰۰۸۴۶۳
۶۵ به بالا: ۲٫۴٪ / مرد ۳۶۶۶۴۲ / زنان ۳۸۶۳۰۰

متوسط سن

مردان 9/39 و زنان 7/40

نرخ رشد جمعیت

۲٫۶۷

میزان تولد

2/49 در هزار

میزان مرگ

8/23 در هزار

میزان مرگ کودکان

182 نفر در هر نوزاد

ترکیب جمعیت

40% پشتون30% تاجیک20% هزاره5% ازبک5% متفرقه

پرجمعیت‏ترین‏ شهرها

1ـ کابل 345/36% نفر؛ 2ـ قندهار 191345 نفر؛ 3ـ هرات 150497 نفر؛ 4ـ مزار شریف 110367 نفر؛ 5ـ جلال آباد 57824 نفر؛ 6ـ کندوز 57112 نفر؛ 7ـ بغلان 41240 نفر؛
ولی بسیاری از این قضاوت‏ها و ارقام نه درست و دقیق‏اند

گروه‌های قومی و نژادی

در سال 1986 «آوریوال» فهرستی از گروه‏های قومی در افغانستان را به شرح زیر یادداشت نموده است:
پشتو
هزاره
ازبک
تاجيك
ترکمن
شادی باز
گوارباتی
طاهری
عرب
قزلباش
جوگی
تایمنی
براهوایی
گوجار
تیرابی
سیگ
موری
مغول
مونجانی
شیخ محمدی
زوری
قرقیز
اشکاشمی
شیغنانی
یهودی
جت
قپچاق
سنگلیچی
قارلیق
تیموری
پیکراغ
روشانی
فارسی
فیروز کوهی
میش مست
قزاق
واخی
جمشیدی
غوربت
پاراچی
نورستانی
ایماق
ملیکی
وانگ والا
ارموری
بلوچ
جلالی
تاتار
کوتانا
هندو

دین‌ها و مذاهب

دین 98 فیصد مردم افغانستان اسلام است. از این میان قریب به 70 درصد اهل تسنن هستند که اکثریت بر مذهب حنفی می‏باشند و بیش از 25 درصد نیز شیعه اثنی عشری‏اند. اکثریت شیعه‏ها را قوم هزاره تشکیل می‏دهند که در مناطق مرکزی افغانستان سکونت دارند و مرکز آنان شهر تاریخی بارسان (بامیان) است. تشیع همچنین در بین قزلباش‏ها‏، ترکمن‏ها، تاجیک‏ها و حتی پشتون‏ها پیروانی دارد. اقلیت‏های کوچکی نیز بر مذهب اسماعیلی هستند، رهبر فعلی فرقه اسماعیلیه حاج سید منصور (نادری) است. بیش از 20 هزار نفر هندو و ازبک در کابل، قندهار و مزار شریف و هرات و خوست سکونت دارند. حدود 150 خانوار کلیمی در کابل و قندهار و هرات وجود داشته‏اند که تدریجاً افغانستان را ترک گفته‏اند ... اقلیت‏های دیگری نیز وجود دارند که تعدادشان چندان نیست. طبق قانون اساسی رژیم سطلنتی (در زمان ظاهرشاه)، پادشاه باید حنفی مذهب باشد. از ابتدای تشکیل حکومت تا امروز، دستگاه حکومت سنی مذهب بوده است. در اواسط دهه هفتاد در افغانستان پانزده هزار باب مسجد وجود داشت... مساجد افغانستان معماری ساده دارند. در داخل مساجد هیچ گونه تصاویر و شمایل و یا علایم دیگری که حضور قلب و تمرکز حواس نمازگزاران را از بین ببرد، وجود ندارد، در میان حنفی‏ها روحانیون مولوی نامیده می‏شوند. روحانیون هم در بین شیعیان و هم اهل تسنن، نفوذ زیادی در جامعه دارند. روحانیون از روزگاران گذشته نقش مهمی در آموزش افغانستان داشته‏اند، مردم عموماً در پای منبر وعظ آنها حاضر شده و با دقت به حرف‏های آنها گوش می‏دهند

زبان‌ها

پژوهش‏گران وجود بیش از 30 زبان را در کشور برشمرده‏اند که ما در اینجا تعدادی از آنها را با مناطق جغرافیایی عمومی افغانستان با اندکی تلخیص نقل می‏کنیم:

زبان پشتو

زبان پشتو در مناطق جنوب، شرق و جنوب غرب و برخی از مناطق دیگر مورد گفتگو است. بیشتر این زبان‏ دارای لهجه‏ های فراوان است که معروف‏ترین آنها دو لهجه شمالی و غربی (قندهاری)می‏باشد. الف ـ لهجه غربی(قندهاری): از اتک شروع شده به غرب رود سند یعنی، دیره اسماعیل خان، بنو، توری، وزیرستان، کویته، شیندند، قندهاری، زمین‏داور، فراه، جوین، سبزوار، اوبه و بعضی از جاهای دیگر به این لهجه مکالمه می‏نمایند؛ زبان دری
این زبان از جمله قدیمی‏ترین زبان‏های کشور بوده، عده زیادی نفوس افغانستان با لهجه های مختلف این زبان آشنای داشته و به فصاحت و بلاغت سخن می‏رانند. لهجه‏های مختلف این زبان عبارت از لهجه غربی، لهجه شمال شرقی، (بدخشان، کاپیسا و پروان) و لهجه اهالی مرکز و اطراف کابل، لهجه مناطق مرکزی (منطقه هزاره نشین که بعضی از لغات مغولی در آن حفظ گردیده است.) مناطقی که به زبان دری محاوره می‏نمایند، اکثر نفوس مردم غرب کشور، هزاره‏جات، بدخشان، ولایت کاپیسا، پروان، کابل، لغمان، نیمروز، بلخ، تخار، قندوز و قسمتی از مردم بلوچستان و چترال را تشکیل می‏دهند؛

بلوچی

این زبان‏ از بلوچستان تا کراچی، مروج است و در ساحه خاک افغانی در هلمند، حوالی گودزره، هامون صابری، حواشی سر حد غربی کشور و بلوچستان سخن می‏رانند

ازبکی

در ولایت شمال کشور عمومیت دارد

ترکمنی

در شمال و شمال غرب کشور تا ولایت هرات

پراچی

در یکی از دره‏های نجراب: متصل به آلرسای تگاب

منجی

در منجان بدخشان

واخی

در واخان

سریگی

در حاشیه شمال واخان

سنگلیچی

در شمال منجان و جنوب زیباک بدخشان

زیباکی

در زیباک بدخشان

اشکاشمی

در اشکاشم بدخشان

شغنی

در اشکاشم و شغنان افغانی و شوروی

روشانی و وارشری

در حاشیه غربی بدخشان به جوار رود پنج...

که ته
در نورستان شرقی، مرکزی و غربی

وایگلی

در نورستان مرکزی

انبکویی

در نورستان مرکزی و غربی

پارونی

در نورستان مرکزی

پشه‏ای

در جنوب نورستان مرکزی، غربی بحوالی لغمان، دره‏های تگاب، نجراب و کوهستان، کاپیسا و لغمان

گورتبی

در حاشیه شرقی نورستان شرقی و ... .

بر اساس قانون اساسی افغانستان،زبانهای دری و پشتو زبان‌های رسمی دولت افغانستان میباشند و در مناطقی که گویشوران زبانی دیگر زیاد باشند آن زبان به عنوان زبان رسمی سوم تلقی میشود.
اگر کسی یکی از دو زبان رسمی افغانستان را بداند میتوان گفت تقریبا در برقراری ارتباط در هیچ جای افغانستان مشکلی ندارد

سواد

تعریف فرد باسواد: فرد بالای ۱۵ سال که می‌تواند بخواند و بنویسد.
کل: ۳۶ درصد با سواد
مردها: ۵۱٪ درصد
زنها: ۲۱٪ درصد

پایتخت‌های افغانستان

۱-از سال ۱۷۴۷ تا ۱۷۷۵ قندهار
۲-از سال ۱۷۷۵ تا اکنون کابل

روز ملي:

19 آگوست 1919

تاريخ عضويت در سازمان ملل:

1946

واحد پول:

افغاني (AFA) و هر صد هزار افغاني معادل يك لك مي باشد.

سال مالي:
حمل هر سال خورشيدي (21 مارچ)

زبان و خط

ماده شانزدهم قانون اساسی افغانستان زبانهای فارسی (در گویش رسمی و دولتی دری)و پشتو را زبانهای رسمی افغانستان اعلام می‌کند و چنین می‌گوید: "از جمله زبان‌های پشتو، دری ، ازبکی ، ترکمنی ، بلوچی و پشّه یی ، نورستانی ،پامیری و سایر زبان‌های رایج در کشور، پشتو و دری زبانهای رسمی دولت می‌باشند. در مناطقی که اکثریت مردم به یکی از زبان‌های ازبکی ، ترکمنی ، پشه یی ،نورستانی ، بلوچی و یا پامیری تکلم می‌نمایند، آن زبان علاوه بر پشتو و دری به حیث زبان سوم رسمی می‌باشد و نحوه تطبیق آن توسط قانون تنظیم می‌گردد. دولت برای تقویت و انکشاف همه زبانهای افغانستان پروگرامهای موثر طرح و تطبیق می‌نماید. نشر مطبوعات و رسانه‌های گروهی به تمام زبانهای رایج در کشور آزادمی باشد."
فرهنگی

از چهره‌های فرهنگی که در گستره جغرافیایی افغانستان زاده شده‌اند می‌توان به مولانا جلال الدین بلخی،ابوعلی سینابلخی,رابعه بلخی, عبدالرحمن جامی, ناصر خسرو،سنایی غزنوی، خواجه عبدالله انصاری، ابوعبید عبدالرحمن محمد جوزجانی،حمیدی بلخی، حنظله بادغیسی، ظهیرالدین فاریابی واعظ کاشفی، کمال الدین بهزاد، عنصری بلخی، ابونصر فارابی،ابواسحاق فارابی، ابوشکور بلخی ، سید جمال الدین افغان, سید جمال الدین حسینی،خلیل الله خلیلی و عبدالرحمان مهمند یا رحمان بابااشاره کرد.
وازجمله مشاهیرعلوم اسلامی شیخ محمدکاظم هروی عروف به (آخند)است که کتاب بنام او کفایت الاصول ازمنابع مهم کتب اصولی است که درحوزه‌های علمیه تدریس می‌شود.

رادیو و تلویزیون

افغانستان دارای یک سازمان رسانه‌ای ملی به نام «رادیو تلویزیون ملی افغانستان» (RTA) میباشد.این سازمان دارای یک کانال تلویزیونی و یک کانال رادیویی میباشد. اگرچه RTA رسانه‌ای متعلق به دولت است اما طبق قوانین جدیدرسانه‌ای نه دولتی و نه خصوصی ، بلکه رسانه‌ای مردمی است که صرفا هزینه اش را دولت تامین میکند. اخیرا دوباره سعی بر این است که نشرات رادیو و تلویزیون ملی افغانستان ، بر اساس اصول ، روش و پالیسی حکومت کارکرد داشته باشد. علاوه بر RTA رادیو و تلویزیون‌های خصوصی دیگری در افغانستان وجود دارد که شامل نزدیک به ۱۰۰ شبکه رادیویی و حدود ۱۰ شبکه تلویزیونی میشود.[نیاز به ذکر منبع]

تغلیم وتربیه

در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی جنگهای داخلی این کشور(دهه‌های ۹۰ میلادی)، شالوده آموزش و پرورش افغانستان از هم پاشید. در دورهٔ قدرت طالبان حتی دختران خانه‌نشین شده و اجازهٔ تحصیل از آنها گرفته شد. در این دوره، به جای درسهای علمی مانند شیمی و فیزیک در مدارس، بیشتر بر آموزشهای مذهبی تاکید می‌شد. اکنون برآورد می‌شود کمتر از نیمی از مدارس افغانستان دسترسی به آب آشامیدنی داشته باشند. پس از حمله امریک به افغانستان در سال ۲۰۰۱ میلادی و فروپاشی طالبان، با روی کار آمدن دولت انتقالی وضعیت تحصیل اندک‌اندک رو به بهبودی می‌رود ولی با این وجود هنوز بیش از ۶۰٪ مردم افغانستان از سواد خواندن و نوشتن بی‌بهره‌اند.

نظام قانونی

نظام حکومتی افغانستان جمهوری اسلامی (متفاوت با پاکستان و ایران) است.براساس ساختار جدید در این کشور ، قوانین این کشور بر اساس تعالیم دین اسلام است. بر اساس قانون اساسی این کشور حکومت متبوع از قانون اساسی متعهد است یک کشور مترقی و کامیاب ، یک نظام مبتنی بر عدالت اجتماعی ، محفوظ نگه داشتن حقوق و کرامت انسانی مردم افغانستان ، تفهیم و نهادینه کردن یک کشور دموکراتیزه ، حفظ اتحاد ملی ، برابری و تساوی حقوق اقوام و قبایل گوناگون ساکن در کشور، به معرض وجود گذارد. براساس قانون اساسی این کشور متعهد به رعایت قوانین سازمان ملل و قوانین بین المللی در دفاع از حقوق بشر است. براساس قانون اساسی افغانستان ، یک جوان با ۱۸ سال سن تمام می‌تواند رای بدهد.
جمهور افغانستان: حامد کرزی
وزیر خارجه افغانستان: دادفر سپنتا

مجلس نمایندگان افغانستان (ولسی جرگه): ۲۴۹ نفر
مجلس سنا افغانستان (مشرانو جرگه): ۱۰۲ نفر

اقتصاد

افغانستان به لحاظ اقتصادی یکی از فقیرترین کشورهای جهان محسوب می‌شود که همه ناشی از نابسامانی‌های سیاسی است. اقتصاد افغانستان بعد از فروپاشی حکومت طالبان در سال ۲۰۰۱ رو به بهبودی نهاده‌است .نرخ آمار زیر خط فقر این کشور بسیار وحشتناک است ، به موجب این نرخ از هر صد افغانستانی ۵۵ نفر آنان زیر خط فقر هستند. از دیگر نرخ‌های نگران کننده این کشور فقیر نرخ ۴۳ درصدی بیکاری است. حدود ۸۱ درصد مردم این کشور کشاورز هستند و بقیه شامل ۱۱ درصد در صنعت (اغلب بافندگی) و۹ درصد در خدمات مشغول به کار هستند. به موجب آمار سال ۲۰۰۴ ، ۱۵ میلیون نفر در این کشور کارگر هستند. نرخ تورم در این کشور در سال ۲۰۰۵ ، ۱۶٫۳ و در سال ۲۰۰۶ بنا بر پیش بینی‌ها ۱۷ درصد است. عمده ترین محصولات صادراتی این کشور به سه کشور آمریکا(۲۵٫۴٪) ، پاکستان(۲۲٪) و هند(۱۹٫۵٪) است که حجم آن ۵۰۰ میلیون دلار تخمین زده می‌شود. و عمده ترین شریکان صادر کننده محصولات به این کشور پاکستان (۲۳٫۷٪) ، آمریکا (۱۱٫۲٪) ، هند (India ۷٫۹٪) ، آلمان (۶٫۸٪) ، ترکمنستان (۴٫۹٪) ، روسیه (۴٫۵٪) ، کنیا (۴٫۳٪) و ترکیه (۴٫۲٪) می‌باشند که حجم آن به بیش از ۴ میلیارد دلار می‌رسد. بیشترین بدهی این کشور به کشور روسیه و نیز بانک بین المللی پول است که به بالغ بر ۸ میلیارد دلار می‌رسد. پس از سقوط طالبان بیش از ۶۰ کشور جهان قول کمک به این کشور را دادند که به فاصله ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ ، ۸٫۹ میلیارد دلار به این کشور کمک بلاعوض کنند. واحد پول آن افغانی نام دارد که از سال۲۰۰۰ به بعد ارزش‌ها به نسبت دلار رو به بهبودی دارد.سال مالی آن از اول فرودین (۲۱ مارس) تا ۲۹ اسفند (۲۰ مارس) است. عمده ترین محصول صادراتی این کشور مرفین یا تریاک است . از دیگر اقلام صادراتی این کشور می‌توان به جامه پشمی بومی این کشور و فرش‌های دستباف و پوست گاو و گوسفند و سمور و پلنگ و مار اشاره کرد.

راهها

افغانستان به لحاظ ارتباطی و وضعیت جاده‌ها و بزرگراه‌ها نسبت به گذشته رشد نموده‌است. به طور کلی ۴۵ فرودگاه در این کشور وجود دارد که بیشتر آن پس از سقوط طالبان به ضرورت عملیات نظامی ساخته شدند. نام هواپیمای بین المللی افغانستان آریانا است. سه فرودگاه بین المللی کابل و قندهار و بگرام از مهمترین میدان‌های هوایی (فرودگاه) این کشور است. افغانستان به دلیل عدم دسترسی به آب‌های آزاد فاقد بندر و کشتیرانی است و تنها رودخانه مرزی آمودریا از این قاعده مستثنا است که آن هم به سبب عدم توجه کافی هیچ بهره‌ای برای این کشور ندارد. در افغانستان راه آهن وجود ندارد .در کشور افغانستان بنا بر آمار سال ۲۰۰۴ حدود ۳۵ هزار کیلومتر جاده وجود دارد که تنها ۹ هزار کیلومتر آن سنگ فرش و آسفالت شده‌است. ۱۲۰۰ کیلومتر تنها مسیر رودخانه‌ای و آبی این کشور است که در محدوده آموردیا با سه کشور تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان واقع است. از بنادر نزدیک به این رودخانه می‌توان به شیرخان بندر و خیر آباد اشاره کرد. نزدیک ترین شهر مهم به این رودخانه مزار شریف است.

ارتباطات

رشد و توسعه نظام ارتباطی افغانستان به دلیل کوهستانی بودن این کشور بسیار کند صورت می‌گیرد که مستلزم توسعه کیفی در زمینه ماهواره‌است . در افغانستان بیش از ۵۰ هزار نفر صاحب تلفن هستند و جالب تر آن که ۱۲ برابر آن در این کشور صاحب تلفن همراه هستند.در این کشور بیش از ۳۰ هزار نفر کاربر اینترنت هستند.

رابطه با همسایه ها

رابطه با ایران

به سبب ارتباطات ریشه دار فرهنگی ، ایران نقش مهمی در سیاست خارجی افغانستان دارد علاوه بر این ایران یکی از بزرگترین طرف‌های تجاری افغانستان است.بعد از سقوط حکومت طالبان و روی کار آمدن نظام سیاسی جدید در افغانستان روابط تجاری افغانستان و ایران افزایش چشمگیری داشت البته این روابط تا کنون بیشتر صادرات ایران به افغانستان میباشد.ایران و افغانستان در ضمینه مبارزه با مواد مخدر و بازسازی شبکه حمل و نقل افغانستان همکاری دارند.
افغانستان و ایران در سالهای اخیر که مشکل کمبود باران وجود دارد بر سر تقسیم آب رودخانه هیرمند در منطقهٔ سیستان اختلاف نظر دارند .اگرچه هردو بر توافقنامهٔ امضا شده توسط امیر عباس هویدا و محمد موسی شفیق (صدراعظم‌های وقت هر دو کشور) در مورد تقسیم حق آبه هیرمند تاکید دارند.

رابطه با پاکستان

افغانستان از دیرباز با پاکستان بر سر خط دیورند مشکل مرزی دارد.

روابط فرامنطقه‌ای

حکومت فعلی افغانستان جز با اسرائیل با تمام کشورهای دنیا دارای روابط نسبتا خوبی دارد.دولت افغانستان اعلام داشته که در صورت تشکیل کشور کاملا مستقل فلسطین روابط کامل خود را با اسرائیل برقرار خواهد کرد.

عضويت درسازمانهاي بين المللي :

جمهوري‌ اسلامي‌ افغانستان‌ علاوه‌ بر سازمان‌ ملل‌ متحد (UN) در بانك‌ توسعه‌ آسيا (ADB) ، طرح‌ كلمبو (CP) ، سازمان‌ همكاريهاي‌ اقتصادي‌ (ECO ) ، كميسيون‌ اقتصادي‌ و اجتماعي‌ سازمان‌ ملل‌ براي‌ آسيا و اقيانوسيه‌ (ESCAP ) ، سازمان‌ خواروبار و كشاورزي‌ ملل‌ متحد (FAO) ، گروه (G-77) ، آژانس‌ بين‌المللي‌ انرژي‌ اتمي‌ (IAEA ) ، بانك‌ بين‌المللي‌ ترميم‌ و توسعه‌ (IBRD) ، سازمان‌ بين‌المللي‌ هواپيمايي‌ كشوري‌(ICAO) ، جامعه‌ بين‌المللي‌ توسعه‌(IDA) ، بانك‌ توسعه‌ اسلامي‌ (IDB)، صندوق‌ بين‌المللي‌ توسعه‌ كشاورزي‌(IFAD) ، سازمان‌ بين‌المللي‌ كار (ILO) ، صندوق‌ بين‌المللي‌ پول‌ (IMF) ، سازمان‌ بين‌المللي‌ ارتباطات‌ دورماهواره‌اي‌(INTELSAT) ، سازمان‌ بين‌المللي‌ مهاجرت‌(IOM) ، اتحاديه‌ بين‌المللي‌ ارتباطات‌ دور (ITU) ، جنبش‌ عدم‌ تعهد (NAM) ، سازمان‌ كنفرانس‌ اسلامي‌(OIC) ، سازمان‌ منع‌ سلاحهاي‌ شيميايي‌ (OPCW) ، كميسيون‌ تجارت‌ و توسعه‌ سازمان‌ ملل‌ متحد UNCTAD)) ، سازمان‌ اقتصادي‌، اجتماعي‌ و فرهنگي‌ ملل‌ متحد (UNESCO) ، سازمان‌ توسعه‌ صنعتي‌ ملل‌ متحد (UNIDO) ، اتحاديه‌ جهاني‌ پست‌(UPU) ، فدراسيون‌ جهاني‌ اتحاديه‌هاي‌ كارگري‌ WFTU)) و سازمان‌ بهداشت‌ جهاني‌(WHO) عضويت‌ دارد.

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

تاریخچه ولایت غــــــــــــــــــــــــور


ولایت غـــــــــــــــــور

غوردرحال حاضر درتشکیلات اداری افغا نستان یکی از ولایات سه گانه مرکزی کشور محسوب میشو د مرکزاین ولایت شهر چغچرا ن که برخط 25 -65 طول البلد شرقی و31-34 عرض البلد شمالی موقعیت دارد . مساحت مجموعی آن به 38666 کیلو متر مربع میرسد وهفتمین ولایت از نظر مساحت محسوب میشود واز نظر نفوس با داشتن 366823 نفر در ردیف نزد همین ولایت کشور قرار دارد . که به این ترتیب کثافت نفوس درآن 9 نفر در فی کیلو متر بوده یک ولایت متفرق را تشکیل داد ه است ومجموع قریه های غور 1916 قریه است چغچران به ارتفاع 2250 متر از سطح بحر بلند افتاده است وبه هشت ولایت هم مرز است واز لحاظ تشکیل اداری دارای واحدهای اداری ذیل است :
1. ولسوالی تیوره 6.ولسوالی تولک
2. ولسوالی ساغر 7. ولسوالی پسابند
3. ولسوالی لعل وسر جنگل 8.ولسوالی دولینه
4. ولسوالی شهرک 9. ولسوالی دولتیار
5. ولسوالی چهار سده 10. مرکزولایت غور(چغچران)
مرغاب مرکز چغچران کوه چهل ابدال تیوره از بلند ترین فاصله های غوراست بلکه بگفته ( جنران فریه ) فرانسوی از بلند ترین قله های جهان محسوب میشود قدمت تاریخی آن حدوداً به 3500 سال قبل دردوره منوچهر آخرین پادشاه پیشدادی میرسد محققین نژاد غوریان را به ضحاک تازی نسبت میدهند تابش اسلام درغوردر عهد خلافت حضرت علی کرم الله وجهه پرتو انداخت . غور دردوره سلطنت غوریان به اوج قدرت رسید . بدوره غیاث الدین وشهاب الدین یکی از امپراتوریهای بزرگ جهان شرق بشمار میرفت . از آثار بزرگ تاریخی غوریکی منار جام است که در ولسوالی شهرک منطقه جام به پهلوی دریای خروشان هریرود قرار دارد . از لحاظ جغرافیاوی غور منطقه کوهستانی بوده مردم آن به زراعت ومالداری توجه بیشتر دارند ولی مردم غوراز لحاظ اقتصادی خود کفا نبوده بلکه اکثراً فقیر وبی بضاعت اند زمستان های سرد آن نیز به مشکلات مردم می افزاید ودر طول تاریخ مورد توجه دولت قرار نگرفته کدام منابع آب رسانی ، برق رسانی ، تعمیراتی ، وغیره در غور وجود ندارد . سرک های آن کاملاً خامه است حتی یک متر هم سرک اسفالت ندارند تمام تعمیرات ان درولایت وولسوالی ها از خشت وگل ساخته شده مردم غور از لحاظ علم ودانش کاملاً مردمان ورزیده وبا استعداد بوده علم دوست وهنر پرور اند با آنکه زمینه درست تعلیم وتربیه درمکاتب آن مساعد نیست . مردم غور بجریان انقلاب کمونیستی شدید اً متضررگردیدند آورگان داخلی بیشتر از مهاجرین درخارج از کشور بوده اند ولی نسبت به بعض ولایات هم مرز خود آسیب کمتر دید . متاسفانه اخیراً بعض از مناطق غور به اساس درگیریها ذات البینی وبعداً به اثر جنگ های طالبان سخت مصدوم ومتضررشدند که ویرانی های زیاد بجا گذاشت . بعد از سقوط طالبان خصومت های شخصی هم کمتر شده وضع زندگی مردم از لحاظ معنوی نسبتاً بهبود یافته است قرار گزارش های نا موثق اخیر در صورتیکه سرک مواصلاتی هرات کابل واحد های اداری غور را بکنار نگذارند از مسیر شیندند ، فرسی ، تولک ، شهرک ، دولینه وچغچران عبور نماید خوشبختانه انتظار میرود که وضع زندگی مردم کاملاً تغیر وبهبود یابد ومردم به زندگی جدید رو آورند زمینه کار وکار سازی به تمام غور وغوریان مساعد شود بلکه بتوانند بولایات پیشرفته کشور نیز همسری ورقابت سالم در عرصه آبادانی کشور عزیز ما نمایند که این هم توجه جدی دولت ودولت مردان کشور بستگی ونیاز مبرم دارد . فعلا ً درمناطق غورچهارایماق زندگی مینمایند همه مردم غورمسلمان به استثناء ولسوالی لعل وسرجنگل که به مذهب جعفری اند مطابقی همه مردم آن به مذهب حنیفی بوده وبه لسان دری خاص صحبت مینمایند . فرهنگ وکلتور مردم غورکاملا ً فرهنگ افغانی میباشد اعتماد وحرمت خاص به یکدیگر دارند . حس انسان دوستی وخورد وبزرگی را بخوبی رعایت مینمایند . به فرهنگ های ولایا ت دیگر کشور خود حتی به فرهنگ های جدید خارج از کشور نیز آشنائی دارند با کما تأ سف که مناطق دور افتاده غورطوریکه قبلا ً تذکر دادیم از منابع عایداتی مدرن وپیشرفته کاملا ً محروم اند . گر چه جریان وحوادث انقلاب در مورد نیز سدراه وموانع ایجاد نموده ولی زیر توجه صلاحیتمندان هم کمتر قرار گرفت .



اَقلیم ( آب و هوای ولایت غور )


ولایت غور یکی از ولایات کوهستانی افغانستان است که از ولایات وسیع المساحت نیز بحساب می آید – این فراخی و وسعت ساحه دلیل مختلف بودن موسم این ولایت را می رساند که بشرح ذیل ارائه میگردد. طوریکه قبلاَ اشاره شد تمام مناطق ولایت غور دارای موسم واحد نیست ، برخی مناطق نهایت سرد ، بعضی مناطق نسبتاُ معتدل و قسمتی گرم هم می باشد. مرکز ولایت غور ( چغچران ) دارای دو اَقلیم آب و هوا میباشد – جنوب ، شرق و غرب چغچران سرد و برف گیر بوده و غالباُ در موسم زمستان راه های مواصلاتی آن برای پنج ماه بروی ترافیک مسدود است. و مناطق جنوب چغچران نسبت سردی هوا برای غرس اشجار میوه دار مساعد نیست ، تنها مناطق مجاور دریای هریرود تازه موفق به ثمر رساندن درختان میوه شده اند که آنهم طور نمونه است یعنی مناطق دولتیار ، شینیه ، کشرو ، بادگاه ، تسرغی و زرتلی و کندیوال... اما بر خلاف مناطق شمال چغچران دارای آب و هوای معتدل و قسمتی اعظم از مناطق توسط درختان میوه دار پوشیده میباشد. مناطق غلمین و مرغاب شامل مناطق گرم تر است و دره های مختلف مرغاب از فیض دریای مرغاب سر سبز و پر میوه است و حتی مکاتب و مدارس مرغاب بر خلاف سائر مناطق غور از طرف زمستان فعال است ، اما مناطق جنوب و غرب چغچران بیشتر از سائر مناطق برای کشت للمی و نگهداری حیوانات مساعد است چون بیشتر تپه های خالی دارد – مناطق پشت بند ، غیبی ها و منا طق شویح و لغرا در چغچران مناطق نهایت محروم و پر مشکل است که برخی مناطق از آب آشامیدنی سه ساعت فاصله دارند

ولسوالی ها


ولسوالی دولتیار: ولسوالی دولت یار میان چغچران ( در غرب ) و ولسوالی لعل و سرجنگل ( در شرق ) موقعیت دارد . ولسوالی دولتیار از سطح بحر2503 متر ارتفاع دارد و از سوی شرق با گرماب ( گرم آب ) ، قزل و تکه غال هزاره جات متصل شده است . دولتیار در شمال توسط سلسله کوهای « سفیدکوه » از مرغاب جدا شده است و در جنوب آن سلسله کوهای « سیاکوه » قراردارند . چون دولتیار نسبت به چغچران از سطح بحر بالاتر قراردارد ، آب و هوایش نیز سرد تر از چغجران است اما گرمتر از ولسوالی لعل و سر جنگل می باشد . شغل مردم بصورت عمده زراعت و مالداری است . درین آخرها غرس درختان میوه دار نیز در بعضی جاها بصورت آزمایشی رواج یافته است . زمین آبی و للمی در دولتیار به حدی نسبتأ کافی وجود دارد . دریای هریرود که از مرکز دولت یار میگذرد حیاتبخش کشتزارها و نشاط آور زنده گی در دولتیار است . ولسوالی دولتیار در دوران جنگ صدمات و خسارات زیادی را متحمل شد . مردم آن دیار بار ها مجبور به ترک خانه و کاشانۀ خود شدند . ولی بزرگترین ضربه نابودی مکتب آن است . در ولسوالی دولتیار نامهای قریه های چون سنگر ، لشکری ، لشکرراه ، سوخته ، کله منار و غیره حکایت ازین دارند که این منطقه در گذشته ها نیز در تحولات سیاسی و نظامی در منطقه نقش فعال داشته ، و گاهی جام پیروزی و زمانی هم زهر ناکامی را که مستلزم هر حیات است ، چشیده است . دولتیار مانند حصه های دیگر ولایت غور برای علاقه مندان به تاریخ دیدنی ها زیاد دارد. لعل و سرجنگل – ولسوالی لعل و سر جنگل که بولایت بامیان و دایکندی مرز دارد – از سرد ترین ولایات غور بوده که در سال شش ماه راه های مواصلاتی آن بروی ترافیک مسدود و ساکنین آن اسیر پهجه طبعیت بوده همیشه با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند – هر چند یکصدوسی هزار باشندگان این خط َزمهریری از سایه و میوه دراختان سبز تقریباُ برای همیشه محروم اَند – اما استعداد ، ابتکار و همت خدا داد و قابل ملاحظه دارند. من نمیخواهم از درجه برودت و حرارت این منطقه بحساب سانتی گراد بنویسم – این چنین ترسیم می نمایم – در زمستان درختان از سردی می ترکند – در تابستان حاصلات به ثمر نمی رسند و در نیمه خزان حاصلات جو و گندم خرمن می شوند. از نیمه شب که همه خرمن های گندم یخ می یندند کوپیده می شوند ، یعنی خرمن ها خشک نمی شوند – بلکه یخ کوب می شوند. رنج و زحمت مردان و زنان در فصل کار تابستان دیدن میخواهد. ( حیوان داری و للمی کاری شغل مردم است ) اُهالی این ولسوالی هزاره اند. ولاسوالی چارسده در شمال چغچران که بولایت فاریاب مرز دارد و دریای مرغاب از بین آن عبور میکند نسبتاُ معتدل و دارای آب و هوای گوارا و مناطق پوشیده از درختان مثمر و غیر مثمر می باشد ، به کشت زراعت للمی و آبی مساعد بوده ، مالداری و زراعت طور معمول درین ولسوالی رایج است. لباس و عادات این مردم به مردم فاریاب شباهت دارد. ولسوالی های دولینه و شهرک بعد از ولسوالی لعل و سرجنگل از مناطق سرد ولایت غور بحساب می آید ، این دو ولسوالی اقلیم نسبتاُ مشابه به چغچران دارند ، یعنی طرف جنوبی این ولسوالی ها سرد و کم درخت بوده ال برخلاف شمال این دو ولسوالی مناطق زیبا ، سر سبز و پر میوه چون کمنج ، غوک ، جلگه مزار ، مرغه ، اوشام ،جام ، استوه را دارا میباشد. این دو ولسوالی زمینه خوب برای مالداری و زراعت للمی دارند. ولسوالی پسابند – ولسوالی پسابند دارای هوای سرد بوده که در زمستان کاملاُ از برف پوشیده می باشد ، مالداری و زراعت ضعیف داراو مردم کم بضاعت ولی با همت دارد. این ولسوالی با ولایت هلمند و ارزگان مرز دارد و لباس مردم آن مشابه به مردم هلمند است ، بر خلاف سائر مناطق غور مردم پسابند بزبان پشتو هم مهارت و تسلط دارند. مناطق سر سبز و میوه دار درین ولسوالی کم است. دره ها و کوه ها مرتفع می باشد. ولسوالی تیوره – این ولسوالی که مرکز سابق ولایت غور بوده بنام غور نیز یاد می شود. مرکز ولسوالی را مردم آن بنام قلهٌ غور یاد میکنند – بکوه های مرتفع محاط است ، بنام کوه های پنج شاخ و کریه ئی – سر سبز و دارای هوای گوارا بوده به ولسوالی پرچمن فراه و نوزاد هلمند مرز دارد. زراعت و مالداری درین ولسوالی رایج است. زمین های آبی آن بیشتر از للمی است. مناطق زیبای دارد اشجار میوه دار و بی میوه در تمام مناطق آن زیاد است بخصوص مناطق که به ولسوالی ساغر نزدیک است مردم بجای زراعت از فروش حاصلات میوه امرار حیات می نمایند. ولسوالی ساغر – این ولسوالی از سر سبز ترین و یکی از زیبا ترین مناطق غور است به ولسوالی فارسی ولایت هرات و شیندند مرز دارد ، انواع میوه های با کیفیت و چشمه ساران زیبا این منطقه را زینت بخشیده است ، زمین های زراعتی کمتر دارد ، اما دراطراف آن مالداری رایج است – کوه های زار مرغ درین ولسوالی موقعیت دارد. مردم آن لهجه هراتی صحبت میکنند. ولسوالی تولک – این ولسوالی داری اقلیم مشابه به ولسوالی ساغر و تیوره است و به ولسوالی چیشت و فارسی و اوبه هرات هم مرز است. راه های آن در زمستان کمتر مسدود است اما آنقدر سر سبز به نظر نمی رسد ، گرچه نسبت به سائر ولسوالی های غور نسبت مجاورت به هرات چانس بیشتر دارد. این بود اقلیم مختلف مناطق مختلف ولایت غور که طور فشرده تحریر گردید. نظریات و معلومات شما اضافه میگردد.

در یا های ولایت غور


هر چند ولایت غور یک ولایت کوهستانی است اما دارای دریاهای هم می باشد. 1 – دریای هریرود – این دریا که از ولسوالی لعل و سرجنگل سر چشمه میگیرد از بین مناطق دولت یار ، شهر چغچران و جوار منار جام عبور نموده که شهر هرات از فیض آن بهره مند می گردد. از همین سبب به هریرود مسمی گردیده – تا هنوز مردم غور از این دریا استفاده درست بعمل نیاورده اَند. هر چند بکوشش کمی میتوان شهر چغچران را با بستن بند پوزه لچ زیر پوشش آب هریرود قرار داد . و یا با بستن بند بخاطر تولید برق از این بند استفاده شود. که تا هنوز نشده است. اما بعد از عبور از شهر چغچران تا کمنج و دره تخت ازین آب بخاطر زراعت استفاده نمی شود ، چون از مناطق سخت و کوهستانی عبور میکند ، زمین زراعتی در جوار آن نیست. 2 – دریای مرغاب - که آب فراوان دارد – مناطق مرغاب غوراز آن استفاده درست کرده نمی توانند به استثنای برخی مناطق چهارسده. این دریا مناطق ولسوالی مرغاب بادغیس را زیر پوشش میگیرد به همین جهت بنام دریای مرغاب مسمی گردیده است. 3 - دریای فراه رود – طوریکه از نامش پیداست به ریگستان های فراه می ریزد و از بند باین و خاک یارک ولسوالی دولینه سرچشمه میگرد. مناطق زیاد در غور ، پرچمن و فراه بنام آن مسمی گردیده ، ازین رود خانه در زمین های زراعتی استفاده بعمل می آید ، اما در جوار این دریا نیز مانند دو دریا فوق زمین زراعتی کم است. 4 - دریا یا رود غور که از بین ولسوالی تیوره عبور نموده زمین های زراعتی اطراف این رود زیاد است و در پرچمن به فراه رود ملحق میشود واز کوه های پسابند سر چشمه میگیرد و سرانجام به فراه میرسد. 5 – رود دهن حصار : که از دهن حصار شهرک و گا وکش و تگاب اشلان تولک عبور میکند نیز آب کافی بخاطر زمین های زراعتی دارد که از وی استفاده می شود.




اینکه سر بر فلک مینای مینا فام است
افـتـخـار وطـن غـور مـنـار جـام است

در شصت ودو کیلو متری شمال شرق والسوالی شهرک در قریهء موسوم بجام، جای که دریای جام ( از جنوب بطرف شما ) بدریای خروشان هریرود ( که از شرق بجانب غرب جریان دارد ) میریزد و در زاویهء تلاقی آن دو دریا، کنار فشنگ و با عظمتی بارتفاع 63،3 متر جلب نظر میکند. منار جام از حیث عظمت معماری و تزئینات عالی و نوشته های کوفی خود بعد از قطب منار دهلی که داری ارتفاع 73 متر بوده و در زمرهء عجائب هفتگانهء جهان محسوب میشود و منار بخارا که 65 متر ارتفاع داشته ( این هردو مناز نیز از شاهکارهای احفاد غوریان است ) از بزرگترین و با عظمت ترین منار ها در جهان شمرده می شود. بانی و موسس این منار تاریخی سلطان غیاث الدین محمد ابوالفتح بن سام غوری است که از بزرگترین شاهان غور محسوب میگردد، این سلطان بین سنوات (558 - 599 هـ ق ) مدت چهل سال سلطنت کرد و منار مذکور را بین سنوات ( 1193 – 1202 م ) اعمار نموده است. منار جام از لحاظ قدمت تاریخ معماری آن نسبت به دو منار دیگر یعنی قطب منار دهلی و منار بخارا برتری دارد. اولین کسیکه بکشف منار جام در قرن بیستم موَفق شد، شاغلی عبدالله ملکیار والی هرات بود که بقول شارل کیفر دانشمند فرانسوی، ایشان منار جام را در ضمن سفر های خود به غور کشف نمود و به آقای احمد علی کهزاد از آن خبر داد. شارل کیفر این مطلب را در مقالهء که در سال ( 1960 م ) بنام منار سلطان غیاث الدین فیروزکوه نشر کرده است، تحریر داشت. کشف دوبارهء منار جام بتوسط اندره ماریک دانشمند بلژیکی در 17 اگست 1957 میلادی سر و صدای زیادی در محافل علمی جهان تولید نمود، کتی بیسوار عالم انگلیسی آنرا بزرگترین موفقیت در کشفیات جدید خواند. اندره ماریک منار جام را طور مفصل مطالعه نمود و سپس در سال 1959 م نتایج مطالعات خودرا ضمن مقالهء به نشر سپرد. (1) این بود گزارش پوهاند پنجشیری از منار جام و کشف آن لکن، این گزارش استاد خلیلی تحت عنوان ( یک نکتهء قابل تذکر ) این طور می نگارد: درین اواخر در یکی مجلات مطبوع کابل خواندم که منار جام توسط آندره ماریک دانشمند بلژیکی در سال 1957 میلادی کشف شده، اگر مراد از کشف دیدن و پیدا شدن منار است، این منار سوزن نبود که از نطر مردم هرات و غور مخفی می ماندف تا یکی از بلژیک می آمد و آن را کشف می کرد. خصوصاّ که تا چندی قبل غور و هرات در تقسیمات اداری یک ولایت بود و دانشمند هرات در حفظ و احیای آثار خود علاقهء فراوان داشتند، تاریخ رسالهء مزارات هرات با ذیل های خود گواه این مدعاست. کتاب روضات الجنات معین الدین اسفزاری و جغرافیای حافظ ابرو در این باب، از متون معتبر و بی مانند است. در سال 1308 هـ ش که این نا توان به هرات بودم روایت ها و حتی افسانه ها از غور و آثار آن از چشمهء آزان آن، از غار پر از مسکوکات آن ، از مسجد چهلستون و قصر نازنین آن می شنیدم که در آنجا جمله غوری ها و هراتی ها از منار جام بانواع مختلف و با آب و تاب صحبت میکردند. و چون هر اثرزیبا را از عهد بهزاد و بنای در روزگار سلطنت حسین بایقراء میداستند، منار جام را نیز بعضی بناء کردهء عهد سلطان حسین بایقراء می گفتند و من در همان سال 1308 هـ ش در جلد اول کتابی که بنام آثار هرات نوشته و در هرات طبع کرده ام، یعنی چهل و هشت سال قبل در صحفه 118 از منار جام به تفصیل ذکر نموده ام و قول راویان همان وقت را مذکور داشته ام که البته چند سال قبل از کشف آن دانشمند بلژیکی بود، اما اینکه آن دانشمند بلژیکی در جزئیات منار نه در کشف آن تحقیقات عالمانه نموده قابل قدر است. (2) آندره ماریک، در بارهء منار جام می نگارد: در همان نقطهء که آب قریهء جام با هریرود می پیوندد، در مینا محیطی اذ کوه های تیره رنگ، شبحی زرین یک برج مطنطن قد بر افراشته بود و در قسمت علیای آن کمر بند های از کاشی نیلگون نظر را جلب می نمود. وقت و درستی تناسب سه طبقهء آن در وقت ساختمان سنگینی برج را تحمل پذیر ساخته است. دور نمای برج بلا درنگ نمای قطب منار دهلی را بیاد می آورد که چند ماه قبل مشاهده کرده بودم. جدار طبقهء نخستین تماماّ از رویه های تزئینی پوشیده است که در دور آن نوشتهء بر سم الخط کوفی پیچیده است، آن آذین ها طوری مرتب گردیده است که آن را ساده به نظر می آورد، و چار کمربند بزرگ خط کوفی جهش عمودی منار را شکسته و بنا را بیشتر مجلل جلوه میدهد. قاعدهء برج هشت گوشه بوده و حاصل سه قنداق که بر روی هم قرار گرفته بشکل مخروطی است که اکنون ویران گردینه است، وقنداق سوم با فانوسی متوج گشته بود که پوشی نداشت باشد. همین قدر باید بگوئیم که اندازهء یک سوی قاعدهء هشت گوشه، سه و نیم متر میباشد، امروز بداخل منار از دریچهء کوچکی میتوان رفت که بسمت شمال افتاده است بر روی پله ها از یک زینه طوری پائین می آئیم که بدور یک ستون مرکزی دور می خورد، چنان به نظر می آید که همین زینه تا پائین راه می یافت که اکنون ریختگی مصالح ها وغیره آن را مسدود کرده است. همین خصوصت است که هیچ دروازهء دیده نمیشود. گویا بر سنتی که بوده است راهی از زیر زمین از تحت دریا تا داخل قصر امتداد داشته است ( ملتفت باید بود که منظور آندره ماریک از قصر در اینجا همان قصر فیروزکوه میباشد چه وی به این عقیده است که محل فیروز کوه در همین جام موجود بوده است. ) که خرابه های آن تا حال هم آن طرف دریا نمایان است. برای رسیدن بر واقک نخستین باید بیش از یکصد و پنجاه پله زینه را پیمودف و برواقک دوم یا پنج زینهء کوچک که دریک طرف واقع است و هر یک ده پله دارد می توان رسید و تا پنج گنبد که هر کدام بزوایای قنداق ها وصل گردیده و مدور اند بوسیلهء چهار تا پوشش گچ کاری شده میتوان رسید و از آن سوتر وسیلهء فرارفتن وجود ندارد. یکی از منار های بلندی که با منار جام قریب بوده و اکنون معدوم شده است، منار شیروان بوده است و درهمان منطقه در و جوار هریرود در مسافهء ده کیلو متری غرب اوبه برپا گردیده بود. بروی عکاسی ها و وضح گران و وزین منار جام را میتوان بخوبی اندازه کرد که بصورت بسیار مستحکم آباد گردیده، ساختمان جالب آن است که با تزئینات که قسمت پائینش را پیچانده و آن را زیبائی و جالبیت خاص بخشیده منار را به نظر کوچک جلوه می دهد، دیده اندوزی و نظر فریبی این برج بزرگ که کاملاّ تزئین گردیده است، چنان است که هیچ نقطهء آن زاید به نظر می آید، و در افق خود خیلی جالب است. تزئینا آن مجموعاّ خیلی عالی و مطنطن است و به معمار آن افتخار بزرگ دست داده است که چنان شاهکاری را در جای چنان مناسب بوجود آورده است، زیرا بنای عمارت در حالت فعلینه به تناسب بلندی آن بطور کلی متناسب به نظر می آیدف چندانکه ( فان برخمن ) نوشته است : تزئینات تمام سطح بنا را پوشانیده و بدرجء علیای غنا و صفا میرسد. بخش پائین برج تا آنجا که کمربند کتیبهء کاشی آغاز می یابد از تزئینات قالینی پوشیده شده و دور از حشو و زواید است، و لباس مرتب را نمایش میدهد و دارای اهمیت اساسی و خاصی میباشدف نفاست کار و ساختمان آن زیور زیبا که از پارچه های کوچک آجر ساخته شده و بر روی گچ وضع گردیده است خیلی جالب توجه و گیرا میباشد. این ورق شانی بهشت قسمت افقی تقسیم گردیده که سقف ها و سفحات مدور به اشکال و فواصل مختلفه تعبیه گردیده استف نظم و نسق خاص آن هویداستف طوریکه تنوع آن حیرت آور است..... ترکیب خطوط هندسی خیلی متنوع و همیشه خوانا است و دلالت بخوب و قوت نزئین می نماید و هر گاه که روشنی بر روی آنها می تابد آن را بسار دلربا و جالب می سازد.
نوشته ها

بر هشت روی قسمت سفلای منار، توشتهء طویلی ثبت گردیده ست. متن نوشته بلافاصله از قسمت زیرین وجه هموار بشکل مدور با کاشی آغاز می یابد و در وجه نمر 3 و 5 متن بشکل شروع به نظر میآید. این متن از جزء نوزدهم قرآن و از سورهء حضرت مریم انتخاب گردیده و مجموعاّ 976 کلمه میباشد ( شروع آن بر روی یک و دو به وضاحت تشخیص نمی گردد و رویاهای دیگر همه بر روی بر جستگی های نوشته تدقین گردید و ترتیب آن چنین است: روی 3 آیه سی ویک، روی 4 آیهء چهل و سوم، روی 5 آیهء پنجاه و چهارم، روی 6 آیهء هفتاد و هفتم، و روی 7 ایهء نود ودوم می باشد. این کتیبهء دینی نتیجه چنان نظم و نسقی است که انگیزهء ان معلوم بوده و به منظور خاص تثبیت گردیده است. ثبت آیات قرآن کریم بر روی ابنیهء کار تصادفی نیست، بلکه با هدف ساختمانها و تسمیهء ان رابطه داشته است و با آن زیبایی دنیا و حسن آخرت و افتخار می خواسته اند. غیاث الدین محمد بن سام بانی این مناره علاقه داشت که نسخه های قرآن کریم استنساخ گردد و آن ها را درمدار سی خود بنیاد نهاده بود، بوقف می گذشت. ( کتیبه های دیگر که در قسمت های وسطی و فوقانی منار قرار دارد از شرح آندره ماریک ذیلاّ بطور خیلی فشرده تذکر می دهیم : ) 1 - متن کتیبهء نخستین ال بالا و پائین با کلمهء طیبه شهاد آغاز می یابد: (( اشهد ان لا اله الا الله محمد رسول الله )) 2 – نبشتهء دوم این آیهء قران کریم است : ( نصر من الله و فتح قریب و بشر الموَمنین یا ایهاالذین آمنوا)) بدنبال این آیهء کریمهء ( آیه 61 سورهء 13 ) سه کلمه از آیهء مبارکه آمده است ( ای کسانیکه گرویده اید! ) که همین سبک را در کتیبه های زبان فاطمیان هم می توان دید و این روش از آن هم فراتر میرود. 3 – نوار نوشتهء کوفی که در قسمت ثمینه علیای آن ثبت گردیده است، ساده میباشد : (( السلطان المعظم غیاث الدنیا و الدین ابو الفتح محمد بن سام )) 4 – نبشتهء مرکزی از کاشی است، در آن فقط همان القاب و عناوین ثبت گردیده است که رسماّ به آن مخاطب بوده است و شش کلمهء آخر که بالای سطر جا داده شده با خط زیر میباشد: (الف) السلطان المعظم شاهنشاهء الاعظم غیاث الدنیا و الدین معزالاسلام المسلمین ابوالفتح محمد بن سام. (ب ) قسیم امیر الموَمنین خلد الله ملکه.... 5 – بر فراز دومین متن دراز رخ بعد از بنشته پیشینه در زیر آغاز سطر دوم، دو سطر بخط نسخ کتابت شده است. سه کلمهء نخستین خوب خوانا نیستند و به مشکل خوانده میشود و آن دستخط کسی است که آن تزئین را بخشیده و جالب تر آنکه امضای معمار آن عمل علی بن ... نیز دیده می شود. تذکر باید داد که عصری را که ما مطالعه می نمائیم در آن خط نسخ و کوفی همدوش هم بر روی بنای ثبت گردیده است. 6 – نبشتهء زیر بنا بحدی افتادگی دارد که تنها دو کلمهء ان خوانا میباشد. ان نوشته سبک زیبای هنری کوفی بافت خورده و از نوع خط برجسته است. چهار شکل ثبت گردیده که سه از آن مختلف است و بسمت راست و چپ بر روی هر رویه طوی گره خورده که قلبی ( دل ) را بوجود آورده است، خوانده میشود: ابوالفتح که عبارت ما بعد آن همان غیاث الدین محمد خواهد بود. این کلمان بر روی 8 ثبت گردیده است. این نبشته های خیلی ظریف کار گردیده و تمام دقایق نوشته ابنیه که در فارسی به نظر می خورد، در آن رعایت شده است ، چنان احساس می شود که نوشته ها بشکل که انسجام یافته بذات خود زینت عمارت را تشکیل داده است...)) مقالهء آندره ماریک که در سال 1959 میلادی در بارهء منار جام منتشر شد، حاوی مطالب سودمندی بود، به اساس کشف و اطلاع عبدالله ملکیار والی اسبق هرات در سال 1943 م آقای احمد علی کهزاد به جام سفر کرد و مقالهء در مورد جام در مجلهء کابل به نشر سپرد و در سال 1952 میلادی نتایج تحقیق خویش را به زبان انگلیسی نشر کرد. آقای شارل کیفر فرانسوی در سال 1960میلادی ضمن نضر مقالهء از چگونگی کشف منار جام به وسیلهء عبدالله ملکیار مطالب دلچسپ ارائه کرده است، اما کشف مجدد و نشر مقالهء آندره ماریک واقعاّ فصل جدید را در تحقیقات علمی پیرامون تاریخ غوریان و غور نوشته شده بصورت عموم مربوط به سالهای بعد از سال 1957 میلادی میباشد. در سال 1960 میلادی لی بر مدیر هیآت باستان شناس فرنسوی در افغانستان برای مدت کوتاهی در پای منار جام خاک برداری مقدماتی بعمل آورد، متاّسفانه نتیجهء تحقیقات وی تا جای که اطلاع داریم تا هنوز بدسترس علاقه مندان گذاشته نشده است. به اساس همین یادداشت ها بود که (( شارل کیفر )) خوانندگان را از تحقیقات (( لی بر )) مطلع گردانید. اولین کسیکه بعد از (( لی بر )) در سالهای (1962 و 1963 م ) منار جام را از نظر معماری مطالعه کرد، مهندس ایتالوی (( اندریا برونو)) می باشد، نامبرده در سال 1975 میلادی مامور شد منار جام را با وسایل تخنیکی ترمیم و از خطر سقوط نجات دهد. در خلال سالهای ( 1970 – 1971 میلادی ) مهندسی آلمانی (( ورنرهیربرگ )) به افغانستان سفر نموده و منار جام را از نظر معماری و هنر اسلامی مطالعه کرد. وی در جملهء اروپائیانی که جام را دیده اند، یگانه کسی است که عکس های جالب و اسناد مهم دیگر از منارجام در اختیار دارد.




خطر سقط منار جام:


آندره ماریک در رساله اش راجع به منار جام متذکر شده است که منار جام بواسطء تمایلی که پیدا کرده است، مشرف به سقوط میباشد. این امر را مهندس ایتالوی آندریا برونو نیز تائید تموده برای نخستین بار در رسالهء کوچک خود هشت رسم تخنیکی منار جام را با جزئیات آن بصورت خلاصه ارائه نمود.
ضمناّ از خلال رسالهء (( کیفر ) تا اندازه از خاک برداری معدماتی (( لیبر )) مطلع میگردیم. اندازه گیری و تحقیق معماری که (( کورت شمبد )) و (( ورنرهیربرگ)) در سال 1971 میلادی در پای منار جام آنجا داده اند، همین نظریه را مبنی بر خطر سقوط منار جام تائید کردند.
منار جام فعلاّ در یک زاویهء خیلی کوچک قرار داشته و ساحل چپ آن بواسطهء جریان آب دریای هریرود پیوسته تخریب می شود. این امر بعقیدهء (( ورنر هیر برگ )) باعث شده تا منار به اندازهء دو درجه بسوی دریای هریرود میلان پیدا کند.
مواد ساختمانی منار که در سال (1972 م ) به کوشش (( ورنرهیربرگ ) در پوهنتون تخنیکی شهر میاینس تجزیه گردیده ، خاصیت ارتجاعی داشته در صورت تمایل بیشتر منار مواد از هم گسیخته باعث سقوط منار می گردد. (3).






۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

تاریخچه موزیم ملی افغانستان



انسانها از بدوپیدایش برای بقای خود برای خوردن ، نوشیدن ، پوشیدن ، و بودباش اقدامات کرده و برای تمامی اینها افزار ، وسایل و لوازم را اماده کرده اند .
همچنان انها آثار هنری ابتدایی ، تصاویر در سنگها، و بعضی اشیای سنگی ، فلزی ، خاکی و چوبی را ساختند . به همین ترتیب آهسته – آهسته صنعت رشد کرده و زنده گی انسان پیشرفت نمود . انسانها در حالت پیشرفت متوجه شدند تا نشانه های دستان نیاکان خود را محفوظ و در محل امن انرا نگهداری کنند که به همین لحاظ ضرورت مبرم برای ایجاد موزیم احساس گردید.
از معلومات بدست امده سابقه ترین موزیم دنیا موزیم مصر می باشد که دو هزار و سه صد سال قبل از امروز توسط بطلیموس درشهر اسکندریه مصر ساخته شده است . بعد از ایجاد موزیم ها ، گرد اوری آثار تاریخی اغاز گردید و در اواخر قرن شانزده هم تعداد شایقین آثار تاریخی بسیار بالا رفته و سرمایه گذاران در محلات خود از آثار تاریخی کلکسیونهای شخصی را ایجاد کردند که بعضی از این کلکسیونها به موزیم ها مبدل شدند.
بعد از قرن هفده در نقاط مختلف دنیا صدها موزیم ساخته شد که بعضی شان شهرت جهانی را کسب کرده است مانند : موزیم لوور فرانسه ، موزیم برییش لندن ، موزیم عمومی نیویارک ، موزیم فراعنه مصر ، موزیم لاهور ، موزیم کراچی ، موزیم ملی ایران ، موزیم ملی هند و غیره .
افغانستان که دارای نشانه های پنجاه هزار ساله انسان می باشد ، تا حال بسیاری از محلات تاریخی ان دست نا خورده باقی مانده و تعدادی زیادی از آثار قدیمی زیر زمین مانده است .
مردمان از هزار سال به اینطرف آثار تاریخی افغانستان را می شناختند و مورد نمایش قرار می گرفت مثل آثار تاریخی بلخ، هرات، غور ، کندهار ، سمنگان ،غزنی ، هلمند و مجسمه های بودای 35 متری و 53 متری بامیان که از حدود دو هزار سال به اینطرف سیاحان خارجی و داخلی از ان دیدن می کرد ، اما بنابه تعصب در دوران طالبان با استفاده از باروت و بم انفجار داده شد در سال 1919 بعداز بدست اوردن استقلال افغانستان با اغاز بعضی از فعالیت ها کار ایجاد موزیم ملی نیز شروع گردید ، در نظامنامه ای تشکیلات اساسی افغانستان و تشکیل وزارت معارف ، شعبه حفریات و موزیم به میان امد این اداره وظیفه داشت تا بنا به قرار داد امضا شده با هیئت فرانسوی آثار مربوط به افغانستان را محفوظ مصئوون و در موزیم ملی به نمایش بگذارد و قرارداد به فرانسویها حق میداد که از دو اثر مشابه و هم مانند یکی از انها را به فرانسه انتقال دهند .
موزیم ملی افغانستان که در سال 1297 بنام عجایب خانه در باغ بالا ایجاد شده بود ، در اوایل بعضی از آثار کهنه حربی، پرچم های جهاد ، صنایع دستی ، نسخه های خطی قران کریم و تفاسیر و بعضی از کتب نادر در ان جمع اوری شده بود اما شش سال بعد این آثار از باغ بالا به ارگ منتقل گردید و تعدادی آثار دیگر نیز به ان اضافه شد . 25 عقرب سال 1303 طی مراسمی وزیر معارف وقت فیض محمد خان و وزیر امور خارجه علامه محمود طرزی در مورد ارزش موزیم و فواید حفاظت آثار تاریخی بیانیه هائی ارایه کردند ، توسط اعلیحضرت غازی امان الله خان رسما" افتتاح شد و بزرگان وقت اشیای قیمتی را به موزیم تحفه دادند .
در تنش های داخلی سال 1363 تعدادی از مجسمه های موزیم ملی به امر امیر حبیب الله کلکانی از بین برده شد ، تعدادی از آثار تاریخی چور و چپاول و یک تعداد آن در موزیم باقی ماند . بعد از نجات کشور باقی مانده آثار تاریخی در یک تعمیر در دارالامان کابل جابجا شد و در پهلوی آن موزیم به شکل خوب تنظیم گردید آثار ان به دوره ها تقسیم و برای سکه ها ، مجسمه ها ، سنگ نوشته ها اتاق های جداگانه اماده و بنام موزیم کابل مسمی گردید.
در سال 1336 موزیم با یونسکو قرارداد نموده ، و به نورم های جهانی تنظیم گردید و هم چنان بعضی آثار تاریخی موزیم به شکل جهانی ثبت گردید . در سال 1353موزیم رشد بیشتری نمود و توجه خاص به ان معطوف شد . بعد از ایجاد موزیم در مناطق مختلف کشور حفاری فنی اغاز شد و آثار مختلف به موزیم کابل جمع اوری گردید و هم در بعضی از ولایات موزیم های منقول و غیر منقول ایجاد شد مانند: موزیم منقول و موزیم غیر منقول تپه سردار ولایت غزنی ، موزیم کندهار ، موزیم هرات ، موزیم میمنه ، موزیم بلخ ، موزیم غیر منقول بامیان ، موزیم غیر منقول هده ننگرهار و بعضی از موزیم های خورد و کوچک دیگر .
زیانرسانی موزیم ملی کابل وقتی اغاز گردید ، وقتیکه شوروی ها تصمیم کشتن حفیظ الله امین را گرفته برای او محل کشتن تعیین کردند به امین گفته شد که موزیم را از دارالامان به ارگ ریاست جمهوری انتقال دهد و خودش از ارگ به دارالامان برود ، تعدادی زیاد از آثار نفیس و قیمتی به شکل اضطراری شکسته و تعدادی دیگری آن چور و چپاول شد .
در دوران حکومت نجیب موزیم دوباره به دارالامان به جای اصلی اش انتقال داده شد ، ولی بعد از سقوط داکتر نجیب در دوران جنگ های داخلی به مشوره قاچاقبران خارجی ، موزیم ملی کابل چور و چپاول گردید . و هم چنان تعدادی زیادی از موزیم های منقول و غیر منقول ولایات هم قاچاق شد . تعدادی از مجسمه های که باقی مانده بود بخش اعظم انها در دوران طالبان از بین برده شد . بعد از سقوط طالبان تعدادی آثار تاریخی قاچاق شده دوباره به کشور برگردانیده شد و بعضی آثار دیگر تا حال هم در کشور های خارجی باقی مانده است که وزارت اطلاعات و فرهنگ برگرداندن دوباره انها را از راه های دیپلوماتیک تعقیب می نماید .

۱۳۸۶ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

تاریخچه کابل

کــــــــــــابـل

کابل پایتخت کشور افغانستان است.

این شهر در دامنهٔ کوه آسمائی و شیر دروازه، به هر دو طرف رود کابل آباد شده و از سطح بحر (دریا) قریب شش‌ونیم هزار فوت ارتفاع دارد. در زمان قدیم در گرداگرد شهر کابل دیوارهای استواری موجود بود که ارتباط شهر با نواحی آن با هفت دروازه صورت می‌گرفت، امروز هم آثار دیوارهای شهر بر کوه آسمائی وشیردروازه شاهد استحکام سابقه‌ی آن است.



تاریخ:

کابل شهری تاریخی و بسیار کهن است که حوادث روزگار رابسیار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده، اهمیت تجارتی آن خیلی زیاد است. کابل از حیث قدمت با قدیمی‌ترین شهرهای بلخ و بامیان هم‌سری داشته و در کتاب ریگ ودا ، نام «کیسبها» برای کابل استعمال شده. تجارت و شهرت بازرگانی کابل در زمان‌های خیلی قدیم معروف است، چنان‌چه در اثنای حملات اسکندر نیز موقعیت مهم تجارتی خود را داشته و راه‌های تجارتی از هر طرف به آن وصل است. در آثار مورخان عهد اسكندر و در جغرافياى بطلموس از آن به نام «قابوره» و «اورتوسپاته» ياد شده.
در ادبیات پهلوی، نام این شهر «کابل» قید شده‌است، که نزدیک به تلفظ امروزی آن است. نام این شهر را «کابول» و «کاوول» و «کاول» نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را «کابورا» و «کارورا» نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل که امروز نیز بقایای آن به سر کوه‌های شیر دروازه و آسمائی دیده می‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند.
درشاهنامه فردوسی مكرر از كابل و کابلستان نام برده شده است.
در سال ۸۱ هجری وقتی مسلمانان به شهر حمله کردند شهر را از طرف ده‌مَزنگ شگافتند، مسلمانان عرب فاتح شدند و شاه کابل به گردیز رفت، اما تشکیل دولت‌های صفاری و طاهری نفوذ عرب‌ها را از کشور کم کرده رفت و کابل نیز به دست حکم‌رانان محلی اداره می‌شد.
مقارن ضعف صفاریان از کوهستان شرقی کابل یک قوم دیگر بنای سلطنت را در کابل گذاشت که سرکرده‌شان را کالاله می‌گفتند و تا به عصرغزنویان باقی بودند، تا این‌که در سال ۳۴۴ ه. ق. ضمیمه سلطنت غزنوی شد. کابل در عهد غزنویان ، شهر غزنه بتدريج اهميت يافت و كابل عقب ماند. در لشکرکشی‌های چنگیز کابل نیز دست‌خوش چور و چپاول گردید.
هم‌چنین معماری و شهرسازی کابل بسیار زیبا و دقیق است و یکی از شهرهائی است که با وجود آن‌که قدیمی است، حساسیت زیادی در شهرسازی آن به کار رفته است.



بخش‌های غربی شهر کابل که در اثر جنگ‌های داخلی نابود شده‌است.


بعد از آن کابل بدست تیمور و حکم‌داران او بود تا آن‌که دولت تیموری هرات قوت گرفت. بعد از سقوط تیموریان، بابر در این جا مستقر گردید و کابل دوباره رونق یافت و تا سال ۹۲۳ پایتخت بود و به تعمير و آرايش آن پرداخت. بابر به کمک مردم این شهر، هندوستان را فتح کرد و پایتخت خود را از کابل به آگره نقل داد و کابل مرکز ولایت شد. آرامگاه اين پادشاه هم در همين شهر است.
وقتی که سلطنت بهاحمد شاه درانی رسید، وی توجه به کابل نمود و خواست آن را مرکز دولت خود قرار بدهد. چنان برای همین مطلب در سال ۱۱۴۴ امر احداث یک دیوار بزرگ را در شهر داد. این دیوار در ظرف ۴ ماه آباد گردید. تیمور شاه پس از تنظیم قندهار در سال ۱۱۹۵ ه. ق. رسماً کابل را پایتخت ساخت و از آن تاریخ تا امروز کابل مرکز و پایتخت افغانستان است.
‫کابل یکی ﺍﺯ قدیمی‌ترین شهرهاﯼﺩنیاست. ﺩﺭ کتاﺏ مقدﺱ ﻭیدﺍ به ناﻡ کبه Kabha ﻭ ﺩﺭ پاﺭچه‌هاﯼ ﺍﻭستا ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کوب‌ها Kobaha یاﺩ می‌شوﺩ. ‫نویسندگاﻥ کلاسیک یونانی ﺁﻥ ﺭﺍ کوفن Kophen یا کوفس Kophfs ﻭ کوﻭﺍ ثبت کرﺩﻩ ﻭ هم‌چناﻥ مرﺩﻡ فاﺭﺱ ﻭ ﺍﺭستو ‫ﺍین شهر ﺭﺍ خوسپس Khoaspes خوﺍندﻩ‌ﺍند

نقشه پلان توسعه شهر کابل


ﺩﺭ قرﻥ هفتم میلاﺩﯼ، یک پژﻭهش‌گر چینی به ناﻡ شونگ چونگ ، ﺩﺭ نبشته‌هاﯼ خویش مشهوﺭ به هیوﺍﻥ سانگ ﺍین شهر ﺭﺍ کاﻭفو Kaofu نوشته ﻭ چنین برداشت می‌کند که ﺩﺭ حقیقت ﺍین شهر ﺯیبا مسما به ﺩﺭیاﯼ کاﻭفو می‌باشد که ﺍﺯ قلب ﺁﻥ می گذﺭﺩ، ﻭﯼ می‌ﺍفزﺍید ‫که ﺁﺭیاییاﻥ قدیم ﺍﺯ لحاﻅ ﺩینی ﺍهمیتی ﻭیژﻩ به ﺍین شهر ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ کوب‌ها ﺍﺭﺩهستانه Kobaha Urddhastana یا محل بلند پایه گفته‌ﺍند. ‫کابل ﺍﺯ ﺩیدگاهی کتاﺏ مهایاراتا هندﻭﺍﻥ، بهشت ﻭ جایگاهی تفکر برﺍﯼ خدﺍﻭندﺍﻥ خوبی بوﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ ﺩﺭ سانسکریت ‫به ناﻡ ﺍﺭﺩهستانه یا ‫عباﺩت‌گاهی مقدﺱ حفظ کرﺩﻩ‌ﺍند.
تاﺭیخ نویساﻥ ﺩﻭﺭﻩ سکندﺭ، کابل ﺭﺍ به ناﻡ ﺍﺭتوسپانه Artospana که هماﻥﺍﺭﺩهستانه Urddhastana سانسکریت ﺍست ﺩﺭ تاﺭیخ ‫یونانی قید نموﺩﻩ که پساﻥ‌ها (بعدها) ﺩﺭ قرﻥ ﺩﻭم میلاﺩﯼ ﺍین شهر ﺭﺍ به ناﻡ کابوﺭﺍ Kabura یا قلب پاﺭﺍپامیزﺍﺩ نوشته‌ﺍند. ‫ﺩﺭﺩﻭﺭﺍﻥ کوشانیان بزﺭﮒ هنوﺯ هم کابل به ناﻡ کاﻭفو شناخته می‌شدﻩ، که ﺁهسته ﺁهسته به کابورا مسما گرﺩید تا ﺁﻥ ﺯماﻥ که ‫کابل شاهاﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کابلستاﻥ یاﺩ کرﺩند. کابلستاﻥ برﺍﯼ چندین قرﻥ پیش ﻭ پس ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ مسیح، ﺍﺯ بامیاﻥﻭ کندهاﺭ ﺩﺭ ﻏرﺏ تا ‫کوتل بوﻻﻥ ﻭ تماﻡ جنوﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ بر می‌گرفت، که ﺍین خطه ﻭسیع به ﺩﻩ علاقه‌داری تقسیم بوﺩﻩﻭ شهرهاﯼ کابل، ﻏزنی، بامیاﻥ، ننگرهاﺭ، سوﺍﺕ، ‫پشاﻭﺭ، ﺍپوکین، بنو ﻭ بولر ﺩﺭ بر می‌گرفته‌است.
‫ﺍﺯ تاﺭیخ یونان چنین برﺩﺍشت می‌شوﺩ که ارتوسپانه یا کابل مرکزی عمده ﻭ ﺍصلی ﺩﺭ منطقه بوﺩﻩ، که پساﻥ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ تسلط یوناﻥ، هرﺍﺕ که ‫سکندﺭیه‌ﯼﺍفغان بوﺩ جاﯼ ﺁن‌رﺍ ﺍشغاﻝ کرﺩ که پسان‌ها (بعدها) شاه‌زﺍﺩگاﻥ هندﻭساﮎ ﺁن‌رﺍ باﺭﺩیگر ﺍحیا کرﺩند. تا ﺁن‌که ﺩﺭ عصر زنسلک شاه ﻭ زنبورک شاه، لشکر عرﺏ بعد ﺍﺯ فتح برق‌آساﯼ ترکیه ﻭ ﺍیرﺍﻥ به ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ ﺍین شهر کوبی، شاهاﻥ ﻭ کابلیاﻥ برﺍﯼ ﺩفاﻉ، ﺩیوﺍﺭ بزﺭگی به ناﻡشیردروازه ‫ﺩﺭﺩﺭﺍﺯناﯼ کوﻩ آسمایی یا آسه ماهی بنا کرﺩند که حکایت‌هاﯼ ﺁﻥ تا ﺍمرﻭﺯ سینه‌به‌سینه حفظ گرﺩیدﻩ. ‫تاﺭیخ مصر به ﻭضاحت می‌نویسد که لشکر بزﺭﮒ ﺍسلاﻡ بعد ﺍﺯ فتح نیم جهاﻥ ﺩﺭ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ کابلستاﻥ به مرتبه بیست‌ﻭسه باﺭ شکست ‫مطلق ﺩید تا ﺁن‌که به مرﻭﺭ ﺯماﻥ کابلیاﻥ خوﺩ به ﺩین مقدﺱ اسلام گرویدند.


نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.


کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، ‫شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. ‫کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ ‫کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.


نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.


کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، ‫شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. ‫کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ ‫کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.


جغرافیاى شهر کابل:

منطقه‌ی کابل عبارت از مجموعه‌ئى از وادی‌هاى سرسبز و شاداب و پر نفوس است که ارتفاع آن از سطح دریا از هزار تا دو هزار گز (3300 تا 6500 فوت [پا]) تفاوت می‌کند. شهر کابل در میان این وادی‌هاى حاصل‌خیز به عرض 34درجه و 30 دقیقه‌ی شمالى و طول 69 درجه و 18 دقیقه‌ی شرقى در دامنه‌ی کوه‌هاى «آسمائى» و «شیردروازه» به ارتفاع شش هزار فوت قرار گرفته‌است. در میان کوه آسمائى (6790 فوت) و شیر دروازه (7166 فوت) شهر کابل شکل مثلثى را گرفته که رأس آن به‌جانب غربى، جائى که دو کوه با هم بسیار نزدیک می‌شوند، قرار دارد. بین دو کوه گذرگاهى است که وادى چهاردهى (نوى کابل) را به کابل قدیم مى‌پیوندد و رودخانه‌ی کابل از آن عبور می‌کند. در زمان قدیم اطراف شهر را حصار مستحکمى احاطه مى‌کرد که به‌وسیله‌ی هفت دروازه با خارج ارتباط داشت. تماشاى این دیوار اهمیت تاریخى شهر را به‌خوبى می‌نمایاند. از قله کوه منظره‌ی باشکوه و شاداب وادى، با سلسله‌ی کوه‌هائى که اطراف آن را احاطه کرده به‌نظر مى‌آید. رود کابل از میان آن با پیچ و خم جلب توجه می‌کند. شهر کابل که در دو طرف این رودخانه بنا شده محیطى قریب 8 میل دارد و چون دو طرف آن محدود مى‌شود طبعاً شهر به وسعت خود در طرف شمال و جنوب شرقى رودخانه افزوده‌است.
امروزه محله شیر پور گرانترین محله کابل است که مقامات دولتی و فرماندهان مسلح در آن برای خود خانه ساخته اند.
چندول، کارته سخی، افشار، دشت برچی، تیمنی و قلعه شهاده از مناطق شیعه‌نشین این شهر هستند.


آب و هواى کابل:

آب و هواى کابل تابع وضع عمومى کشور افغانستان است و چون این کشور تقریباً در وسط آسیا واقع است پس عرض و طول جغرافیائى و ارتفاع و امتداد کوه‌ها و دورى از دریا همه از عواملى بشمار می‌روند که در آب و هواى افغانستان تأثیر دارد. با وضع جغرافیائى که افغانستان دارد مناطق مختلف آن آب و هواى متنوع دارد و کابل هرچند از دریا بسیار دور و تابع آب و هواى برى است، معهذا توازن در فصول اربعه‌ی آن برقرار است و هر سه ماه تغییر فصل به صورت منظم پیدا می‌شود. فصل بهار از ماه حمل (مارچ، اپریل) آغاز می‌شود و تا پایان جوزا (مى، جون) منظماً ادامه دارد. در این فصل می‌توان آن را فصل نمو و انبساط خواند. هوا عطرآگین و فضا دل‌کش می‌شود و از حیث آب و هوا این سه ماه برازنده‌ترین و نشاط‌انگیزترین فصل‌هاى کابل می‌باشند. از ماه سرطان (جون، جولاى) تا آخر سنبله (اگست، سپتمبر) و موقع تابستان گرم‌ترین ایام کابل به‌شمار می‌رود، اما گرما نه به اندازه‌ئى است که خسته‌کننده باشد و مردم را از کار و فعالیت مانع گردد. در ماه میزان (سپتمبر و اکتبر) خزان آغاز مى‌گردد و تا پایان ماه قوس (نومبر، دسمبر) ادامه دارد. خزان فصل برداشتن محصول و جمع‌آورى میوه است و کابل از این حیث در این فصل امتیاز فراوانى دارد و ارزانى در همین موقع می‌باشد. سه ماه اخیر سال، جدى (دسمبر، جنورى)، دلو (جنورى) فبرورى) و حوت (فبرورى، مارچ) فصل زمستان کابل است که سرماى بسیار و نزول برف تا پایان آن ادامه می‌یابد.

کابل در جنگ های داخلی:

بر اساس تخمین سازمان ملل متحد، ۹۰ فی‌صد (درصد) شهر به ویرانه مبدل گشت و بیش از شصت‌وپنج هزار از اهالی شهر کشته و ده‌ها هزار تن دیگر زخمی شدند. این جنگ کوچه به کوچه در شهر کابل تا تسخیر شهر وسیله‌ی طالبان در سال ۱۹۹۶ بلاوقفه ادامه یافت. بعد از فروپاشی حکومت کمونیستی در افغانستان گروه‌های رقیب افغان برای تحکیم موقعیت خویش و تصرف پایتخت وارد نبرد شدند که خسارات زیادی بر جای گذاشت و قسمت‌های عمده‌ی شهر بر اثر راکت‌باران گروه‌های مختلف آسیب جدی وارد گردید.

آیین‌های نوروزی در کابل:

مردم شهر کابل و حومه آن‌، در روز نوروز عمدتاً در زیارت سخی‌، شهدای صالحین‌، عاشقان و عارفان‌، خواجه صفا، باغ بابرشاه و زیارت ملا بزرگ جمع می‌شوند. در این روز در کابل دو رویداد هیجان‌انگیز صورت می‌گیرد; یکی بلند کردن جهنده (بیرق‌) زیارت سخی و دیگری بالا کردن توغ (علم‌) مندوی‌. برافراشتن بیرق سخی در کابل‌: معتقدان و اخلاص‌مندان علی شیرخدا، چند روز پیش از نوروز به خاطر آمادگی از تجلیل روز تولد شاه اولیا و پوش جدید علم مبارک و برافراشتن علم ترتیبات می‌گیرند. شب نوروز همان جا در زیارتگاه سخی شب را با منقبت‌خوانی در صفات امام علی و دعاخوانی به پایان می‌رسانند و روز نوروز که نخستین روز سال نو خورشیدی است، به ساعت 9 صبح در حالی که شهردار کابل و والی کابل و تعدادی از روحانیون و جمع غفیری از اهالی کابل حاضر هستند، علم سخی‌، شاه اولیا، توسط معتقدان و اخلاص مندان سرسپرده‌اش در میان شور و هلهله و هیجانات مردم بلند می‌گردد. در حین بلند شدن علم‌، ارکستر شهرداری کابل موزیک احترام می‌نوازد و از هر سو صداهای هیجان‌آمیز «یا علی یا علی‌» و صدای کف‌زدنهای هیجان‌انگیز به گوش می‌رسد. به خاطر این مراسم عنعنوی و دینی‌، رئیس شهرداری کابل و یکی از روحانیان برجسته‌، بیانیه‌هایی ایراد می‌نمایند و ورود سال نو و این رویداد بزرگ را به همه شادباش می‌گویند. بعد دعاییه‌ای خوانده می‌شود و از خداوند التجا می‌گردد که در کشور صلح و امن برقرار بوده‌، خیر برکت‌، صحت و سعادت دارین نصیب مردم گردد. مردم را اعتقاد بر این است هرگاه بیرق سخی به سهولت بلند شود، آن سال یک سال نیکو و پربرکت بوده و اگر بیرق به مشکل بلند گردد، شگون آن سال خوب نیست‌. بعد از این که بیرق بلند شد، کف ‌زدنهای ممتد شادی‌آمیز ادامه می‌یابد و هر یک به همدیگر این رویداد با شکوه و نیکو را شادباش می‌گویند و سپس هجوم زیارت کنندگان به سوی علم آغاز می‌شود. هزاران نفر تلاش می‌ورزند تا دستشان به چوب علم تماس نماید و بدین‌گونه از ثواب زیارت کردن برخوردار شوند. زنان دستمالهای ابریشمین و سایر تکه‌های قیمتی را به خاطر برآورده شدن مرادشان به پایة بیرق سخی می‌پیچند و هرکس تلاش می‌ورزد که اگر بتواند توته‌ای را از پوش جنده برای تبریک برکند. معتقدان و اخلاص‌مندان مخصوص‌، در میان این گیرودار و کش‌ومکش تلاش می‌ورزند تا نظم را حفظ نموده و گذرگاهی برای زیارت ‌کنندگان باز نمایند. در جریان این مراسم و هجوم سیل زیارت کنندگان‌، گاهی حادثه‌های ناگواری هم رخ می‌دهد و بعضیها زیر پا گردیده صدمه‌هایی برمی‌دارند. پیش از ورود نوروز و بالا شدن بیرق‌، بعضی از مریضان لاعلاج و یا صعب‌العلاج می‌آیند و در پای علم جا می‌گیرند، به امید این‌که سخی شاه اولیا موجب شفایابی آنان بشود. بلند کردن توغ مندوی در کابل‌: مندوی کابل‌، جای انبار و فروش مواد غذایی و ضرورتهای گوناگون زندگی مردم است‌. دکانداران و مردم را عقیده بر این است که پوش کردن جدید توغ مندوی و برافراشتن مجدد آن‌، هر ساله به روز نوروز و اعطای خیرات و نذر در این روز اول سال‌، باعث خیر و برکت مندوی می‌شود و مندوی در جریان سال خالی نمی‌ماند. در صبح روز نوروز به ساعت 8 صبح‌، شهردار کابل از دفتر خویش با سایر ارکان رسمی عالی رتبه بلدیة کابل در طی یک مراسم رسمی در حالی که موترش توسط پلیسهای موتورسوار اسکورت می‌شود، به منظور برافراشتن توغ مندوی و بیرق زیارت سخی حرکت می‌نماید. او نخست به مندوی رفته توغ مندوی را بلند می‌کند و بعد از آن به زیارت سخی رفته در برافراشتن بیرق سخی سهم می‌گیرد. در مندوی همة علافان و سایر دکانداران و جمع غفیری از اهالی شهر کابل به منظور اشتراک در مراسم برافراشتن توغ مندوی‌، در مارکیت اساسی مندوی جایی که بر بالای دروازة ورودی آن بیرق بالا می‌شود گرد می‌آیند. توغ مندوی با یک تکه سبز پوش جدید گردیده‌، در میان شور و هلهله جمع انبوهی از حضار برافراشته می‌شود و رئیس شهرداری کابل بدین مناسبت خجسته بیانیه‌ای ایراد می‌نماید و بعد توسط یک روحانی معمر دعای شکرگزاری به آرزوی خیر و برکت‌، صلح و امنیت ادا می‌شود و بعد کلچه‌های نوروزی و شیرچای و شیرینی نوروزی صرف می‌گردد.

کابل در شاهنامه:

به موجب روایات اسطوره های حماسی کهن که در شاهنامه بازتاب یافته اند ، گرشاسپ جد اعلای رستم ، جهان پهلوان معروف ، در شهر کابل عاشق پری چهره کابلی شد و توسط پیرمردی به نام «نیهاک» از پای در آمد و در یکی از دره های کابلستان به خواب مصنوعی فرو رفت و تا پایان کار دنیا همچنین در خواب خواهد بود. به موجب روایات اوستایی نطفه زرتشت در رودخانه هیرمند وجود دارد و در آخر زمان هنگامی که دنیا در را تیرگی و سیاهی ، ظلم و ستم فرا می گیرد. «سوشیانت» از نطفه زرتشت ظهور می کند و در آن هنگام فرشته ای از آسمان فرو د می آید و برای بیدار کردن گرشاسب ، از خواب طولانی سه بار می خروشد و با خروش سوم او ، گرشاسب از خواب مصنوعی در دل یکی از دره های کابل بیدار می شود و گرز خود را گرفته در کنار سوشیانت به راه می افتد و دنیای پر از ظلمت ، بیداد و ستم را پر از عدل و داد می سازد.

ماجرای پیدایی رستم:

کابل قلمروی فرمانروایی مهراب شاه کابلیست ، کسی که سرنوشت عشق دخترش «رودابه» با زال زر فرزند شام نریمان اختلال بزرگی در روبط سلطنت کابل و سیستان به وجود آورد ولی فرجامش نیک بود و با تدبیر و وساطت سیندخت همسر مهراب شاه کابلی با سام نریمان ، رودابه به عقد زال درآمد که رستم پیلتن ، پهلوان نامی ایران ثمره این وصلت بود.
ماجرای پیدایی رستم چنین آغاز می شود: زال در راه سفر به هندوستان به دربار مهراب شاه کابل حضور می یابد:

سوی کشور هندوان کــــــــــــرد رای
سوی کـــابل و دنبر و مرغ و مـــای
ز زابـــل به کــابـــل رسید آن زمـــان
گـــــــزاران و خندان دل و شادمـــــان


مهراب شاه از نزول زال و مصاحبتش خوشحال می شود و با قدردانی مقدم او را گرامی می دارد و از رای و تدبیر شاهزاده سیستانی در شگفت می ماند. میزبانان زال از موجودیت دوشیزه پری چهره ، بلند قامت ، غزال چشم و شاهدخت کابلستان «رودابه» برایش خبر می دهند:

پس پـــــــــرده او یـــــکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتــــر است
ز سرتــــا به پایش بکــــــــردار عــــا
به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
دهانش چـــــــو گلنار و لب نـــــاروان
زسیمین برش رسته دو نــــــــــاروان
دو چشمش بسان دو نـــــــرگس بــباغ
مـــژه تیرگی بـــرده از پــــــــــر زاغ
اگــــر مــــــاه بینی ، همه روی اوست
اگـــر مشک بـــویی همه مـوی اوست
بهشتیست سرتــــــــــــــــــاسر آراسته
پــــر آرایش و رامش و خــــــــــواسته

دل زال زر از این توصیف وسوسه برانگیز به جوش آمده و آنگاهی که هم رکابان و میزبانان ترکش می کنند ، در فکر خیال انگیز رودابه غرق می شود. هنوز فرصت تصمیم گیری را نیافته که مهراب شاه غافلگیرانه به خیمه زال بر میگردد:

همیرفت مهراب کــــــابـــــل خــــــــدای
سوی خیمه زال زابــــــــل خـــــــــــدای

زال که اکنون فکر دورنمای زندگی چون هاله مرموزی روانش را فرا گرفته ، بایست به هر وسیله ای مهراب شاه را به خود رام سازد و برایش پیشنهاد کند تا خدمتی را شاه کابل برایش واگذار شود:

بپرسید کز من چــــــه خـــــواهی بخواه
ز تخت و ز مهر و تیغ و کـــــــــــــــلاه

اما مهراب سرحد دوستی با مهمانش را کوتاه می گیرد و فقط می خواهد او را بر دور سفره رنگینس سر فراز بدارد و بس:
بدو گفت مهراب کای پادشاه

بدو گفت مهراب کـــــــــــای پـــــادشاه
سرافــــراز و پیروز و فـــــــــرمانروا
مــرا آرزو در زمــــــــانــــه یـــکیست
کـــــه آن آرزوتــــــــــــو دشوار نیست
کـــــــه آیی به شادی بــــــر خـــــان من
چــــو خــــورشید روشن کنی جــان من
چنین داد پاسخ کـــــــــه این رای نیست
بخوان تـــــو انــــــدر مرا جــای نیست


با این پاسخ دل مهراب شاه اندکی زنگار گرفت و از خیمه زال بیرون شد ، اما شمع افروخته عشق رودابه در دل زال به لهیب سوزان و سرکشی مبدل گردید:

دل زال یکـــــباره دیـــــــــــــــوانه گشت
خـــــرد دور شد ، عشق فـــــرزانه گشت

زال مدتی در مهمانی مهرابشاه باقی می ماند تا اینکه رودابه پنج کنیزک خود را به بهانه سیر و گشت لب دریا و اصلاً برای دیدار زال می فرستد.

پــــــرستندگان را ســوی گلـــــــــــــستان
فـــــرســــــتاد همی مــــــاه کــــــــابلستان

و پرستندگان در صحبتی با زال می گویند:

خــرامــــــــــان ز کــــــابلستان آمــــــــدیم
بـــــر شاه زابلــــــستان آمــــــــــــدیــــــــم
سپهبد خـــــــــرامـــــید تـــــــا گلــــــــستان
بـــه نــــــــزد کنـــیزان کـــــــــابلــــــــستان

کنیزان در نتیجه این دیدار با زال پیوند او را با بانوی خودشان رودابه موافق می یابند و به زال وعده دیدار رودابه را می دهند. شامگاهان ، زال سوار بر رخش بادپیما به در دروازه کاخ رودابه نزول می یابد و تا سحر با رودابه به راز و نیازهای عاشقانه می پردازد و قول و قرار ازدواج با هم می دهند:

بـــدو گفــــت رودابـــــــــه مــــــــن همچنین
پــــــذیرفـــــــتم از داور کیش و دیــــــــــــن
کـــــــــه بــــر مــــــن نباشد کسی پـــــادشاه
جــــهان آفـــــــــرین بــــــر زبـــــانم گــــواه

زال با موبدان به مشورت می پردازد و مصلحت را در آن می بیند تا ماجرا را توسط قاصدی به نزد پدرش سام نریمان به سیستان بفرستد. سام از شنیدن پیام زال در حیرت می افتد و پاسخ نامه فرزندش را چنین می دهد:

همی گفت اگــــر گـــــویم ایــــن نیست رای
مکــــن داوری ســـــــــــوی دانش گـــــرای
و گـــــــــویم آری و کـــــــــــــامت رواست
بپرداز دل را بـــــــدانـــچت هــــــــــــواست
از ایـــــن مـــــرغ پـــــرورده و دیـــــو زاد
چگـــــــــونه بـــرآیـــــــد همانــــــــــــا نژاد؟
گشاده تـــــــر آن باشد انـــــــــدر نــــــــــهان
چـــه فــــرمــــــان دهد کــــــردگـــــار جهان

سیندخت ، مادر رودابه که هنوز از این مهرورزی ها بی اطلاع هست فرستاده زنی را از سوی زال به نزد رودابه دستگیر می کند و موی را می کند ، تا بگوید چه اسراری در میان است. رودابه خود بی هیچ تردید و گمانی همه داستان را به مادرش بیان می کند ، اما سیندخت که خودش روزگار جوانی و عشق را دیده و با قهر و غضب های مهراب شاه نیز آشنایی دارد ، قلبش به سختی تکان می خورد و می گوید:

شود شـــــــاه ایــــــــران بـــــدیــــن خشمناک
ز کـــــــــابل بـــــــــرآرد به خـــــورشید خاک

آنگاهی که مهراب شاه از دلدادگی دخترش با زال آگاه می شود ، در خود می لرزد و می خواهد همهمه بی انظباطی خانواده اش را با ریختن خون رودابه جبران نماید:

اگـــــــر ســــــام یـــــــل بــــــــــا منوچهرشاه
بیایــــــند بــــر مــــــــا یـــــــــکی دستــــــگاه
ز کـــــابل بـــــــرآیـــــد بـــــه خــــورشید دود
نمـــــــاند بـــــــــریــن بـــــــــوم کشت و درود
چنـین گفـــــــت سیندخت کـــــــای پــــــــهلوان
ازیــــــــن در مــــــــگــــردان بخیره زبـــــــان
ز زال گـــــــرانـــــــمایه دامــــــــــــــاد بــــــــه
نباشد هــــــمی از کـــــــــــــــهان و ز مــــــــــه
کـــــــــــــــه بــــــــاشد کــــــه پیوند سام ســوار
نـــــــــخواهــــــــد از اهـــــــــواز تـــــاقندهـــار
هــــــر آنـــــــگه کــــه بیگـــانه شد خــویش تــو
بـــــود تــــــیره روی بـــــــد انـــــــــــدیش تــــو

تعبیرهای وساطت گرانه سیندخت هر چند در مهراب شاه بی تأثیر نمی ماند ، اما می خواهد تا رودابه را به حضورش بیاورند ، سیندخت سخت می ترسد که هنگامه قهر و غضب مهراب شاه گزندی به جان نازک رودابه نرسد:

بـــــدو گفـــــت پیمــــــانت خـــــواهــــم نخست
کــــه او را ســـــــپاری بـــــــه مـــــن تندرست
و زان چــــــــون بهشت بــــــرین گلــــــــــستان
نــــــــــگـــــــردد تــــــــهی روی کــــــــابلستان

خشونت مهراب شاه بر سر همین قضیه به گوش شاه سیستان می رسد ،منو چهر به سام پدر زال که سپهبد سیستان است می گوید:

به هـــــندوســـــــتان آتش انــــــــدر فــــــــروز
همه کـــــــــــــاخ مــــــــهراب کــــــابـــل بسوز
بـــــــــرآمـــــــد همه شهر کـــــــــــابل به جوش
و ز ایـــــــــــوان مــــــــهراب بـــــرشد خروش

زال وضعیت پیش آمده را درک کرده و لازم دانست تا موقتا کابل را ترک گوید:

خـــروشان ز کـــــــابـــــل هــــــمی رفــت زال
فــــــــــرو بـــــــرده لنج و بــــــــــرآورده بـــال
هــــــــــمی گفــــــــــــت اگـــــــــر اژدهـای دژم
بیاید کـــــــــه گیـــــــــــتی بسوزد بــــــــــــه دم
چـــــو کــــــابلســـــــــتان را نـــــــــخواهد بسود
نخستین ســـــــــــــر مـــــــــن بـــــــــــباید درود

سام موقع آن را می یابد به کابلستان لشکر کشد ، به همین منظور سیستان را به قصد حمله به مهراب شاه کابلی ترک می گوید. سپاه زال و سام در میانه راه با هم مقابل می شوند و زال پدر را از پایداری و تحمل خود اطمینان می دهد:

هـــنر هست و مــــــــردی و تیغ و یــــــــــــــــلی
یـــــــــکی یـــــــــار چـــــــــون مـــــــهتر کـــابلی
نشستم بـــه کــــــابــــــل بــــــه فـــــرمـــــان تــــو
نـــــــگه داشـــــــتم رای و پیــــــــــــمان تـــــــــــو
بـــــــــــه اره مــــــــیانم بـــــــــدو نـــــــــــیم کــــن
ز کـــــــــابـــل مپیمای بـــــــــا مـــــــــن سخــــــن
بکــن هــــــر چـــــه خــــواهی کــه فرمان تراست
بــــه کــــابـــل گــــزنــــدی بــــود آن مـــــــراست
کــــنون چنـــــبری گشـــــــــت پشت یـــــــــــــــلی
نــــــــتابم هــــــــــــمی خنــــــــــجر کـــــــــابـــــلی

در ارایه های زال دیده می شود که او درگیری را بین سام و مهراب شاه کابلی گزندی برای خود می داند ، اما همین که خبر آمادگی رزم آوران سیستان به دربار کابل می رسد باز هم پادرمیانی سیندخت مساله را به سوی توافق و تفاهم سوق می د هد و همین است که آفتاب اقبال ایران طالع می گردد و زمینه ظهور رستم روئین تن فراهم می آید.

جنگ کیقباد باافراسیاب :

آنگاهی که کیقباد به جنگ افراسیاب آماده می شود ، رستم در کابل به سر می برد و این سپه سالار ایرانی سپاه رزمی قباد را از شهر کابل فراهم می آورد و هم در رکاب یکدیگر عزم مقابله در برابر سپاه توران را می کنند:

بیک دست مـــــهرای کــــــــــــابل خـــــــــــــــــدای
بیک دست گســـــــــــتتهم جــــــــــــنگی بــــــــــپای
بـــــــــه پــــــــــــیش ســـــــــپه رستم پـــــــــــهلـوان
پس پشت او ســــــــرگــــــــــشان و گــــــــــــــــوان
پــــس پشتــــــــشان زال بــــــــا کــــیقـــــــــــــــــباد
بــــــیک دست آتـــــــش بـــــــــــیک دســـــــــت باد

به قول روایات شاهنامه عمده ترین وقایع جنگی و تدابیر برای ایران در کابل و زابل تدارک شده اند.

جنگ سیاوش با افراسیاب :

افراسیاب به ایران لشکر کشیده است ، رستم در کابل نیست ، کاووس سراسیمه و هراسان به دنبال سردار جنگی و فراهم آوردن لشکر قوی برای مدافعه می رود. سیاوش که از فتنه نامادریش (سودابه) خسته و اندوهگین است به صورت داوطلبانه حاضر می شود تا مشکل پدرش را حل کند و روی به آوردگاه تورانین می نهد:

ســــــیاوش از آن دل پــــــر انـــــــــدیشه کـــــــــرد
روان را از انــــــــــدیشه چـــــــــون بیشه کــــــــرد
بـــــــدل گفـــــــت مـــــــن ســـازم ایــــــن رزمـــگاه
بــــــخوبی بگـــــــــویــــــم بـــــــخواهـــــــــــم ز شاه
مـــــــگر کــــــــــــم رهـــــــــــــایی دهـــــــــــد دادگر
ز ســــــــــــــودابه و گفــــــــــــــــــــتگوی پـــــــــــدر
ز زابـــــــــــــل هــــــــم از کـــــــابــــــل و هــــندوان
ســـــــــپاهــــــی بـــــــــــــرفتند بــــــــــــا پــــــــهلوان

سیاوش سپاه افراسیاب را به سختی شکست می دهد و از بلخ تا ساحل جیحون اردوگاه می آراید.

زیبایی طبیعت کابل در شاهنامه:

سیا وش فرزند کاووس شاه ایران به دلیل پیشامدهای ناگوار خانوادگی مجبور می شود از آ مودریا گذشته و به خاک توران پناهنده شود ، در آن سوی دریا مناظر زیبای طبیعت و گل های خودروی و گیاهان دشتی توجه اش را جلب می کنند ، او این مناظر را در کابلستان دیده است. سیاوش که از کودکی تا جوانی تحت تربیت جهان پهلوان رستم در زابل و کابل بسر برده ، با دیدن این مناظر خاطره های رستم در ذهنش تداعی می شوند و به یاد وطن اشک در چشمانش حلقه می زند:

همه شـــــهر از آواز چــــــــــــنگ و ربـــــــــــــــاب
هــــــمی خفته را سر بـــــــــــــــرآمـــــــد ز خـــــواب
همه خـــــــــــاک مشکین شد از مشک تـــــــــــــــــــر
هــمه تــــــــازی اســـــــــــــــپان بــــــــــرآورد پــــــر
ســــــیاوش چــــــــــــو آمــــــــــد آب از دو چـشـــــــم
بـــــــبارید و ز انــــــدیشه آمـــــــــد بـــــــــه خشـــــــم
کــــه یــــــــــــادش آمـــــــــد مـــــــرز کــــــابلســـــتان
بیا راسته تــــــــا بـــــــــــــــــــه زابــلســــــــــــــــــتان
همه شــــــــهر ایــــــــــــرانش آمــــــــــــــــد بـــــــه یاد
هـــــــــمی بــــــــرکشید از جـــــــــــــــــــــگر سرد باد

خونخواهی سیاوش :

سیاوس با صد نفر از سواران خویش از جیحون عبور نموده ، به ترمذ و سپس سوی چاچ (تاشکند) که مقر فرماندهی افراسیاب است مواصلت می نماید ، و با استقبال و شادمانی از سوی درباریان توران مواجه می شود ، پس از ازدواج با فرنگیس دختر افراسیاب روزگار شادمانی اش دیر نمی پاید و از سوی گروهی تورانی به قتل می رسد. رستم و سیستان از مرگ سیاوش اطلاع یافته و خود را به کابل می رساند و به منظور خونخواهی سیاوش لشکری را در کابل آماده ساخته و به توران حمله ور می شود:

بیک هفـــته بــــــــا ســـــــــــوگ بـــــــــــــود و دژم
بـــــــــــــــه هشــــــــــتم بـــــــرآمــــــــد ز شیپور دم
ســـــــــپه ســـر بــــــــــه سر بــــــــــــــــــر در پیلتن
ز کشمیر و کــــــابــــــل شدنــــــــــــــد انجـــــــــــمن

شاهنامه تصویر نیکویی از تدبیر ، غیرت و شجاعت مردم کابل اریه می دهد. اگر مشکلی اجتماعی رخ داده همه به مشاوره پرداخته تا راه حل مشترک یافته شود و اگر حمله خارجی به خاک ایران صورت گرفته است کابلیان نخستین مشتی بوده اند که بر فرق مهاجمان فرود آمده اند و سپاهیان کابلی نخستین گردان های دفاعی را در برابر دشمن ایجاد کرده اند.

به پادشاهی نشستن کیخسرو :

داستان به پادشاهی نشستن کیخسرو در کابل توام با کار و تلاش در جهت سازندگی و تامین عدالت و داد در ایران و جهان است:

بهر جـــــــــای ویـــــــــــــرانـــــــــــــی آبـــــــــاد کرد
دل غــــــــمگنان از غــــــــــــــــــم آزاد کــــــــــــــــرد
ای ابــــــــــــــــر بــــــــــــــــهاران بـــــــــــیاورد نــــم
ز روی زمین زنـــــــــــگ بــــــــــــــــزدود و غــــــن
جــــــهان شد پـــــــــــــر از خـــــــــــــوبی و ایمنــــــی
ز بـــــــــــد بسته شد دســــــت اهــــــــــریمنـــــــــــــی
ابـــــــــا زال ســـــــــــــام نـــــــــــریــــــــــــــــمان بهم
بـــــــــزرگان کـــــــــابــــــــــل همه بیش و کـــــــــــــم
چـــــــــــو آگــــــاهـــــــی آمــــــد بــــه نـــزدیـــک شاه
کــــــــه آمــــــــد بــــــــه ده رســـــتـــــم نیکــــخـــــواه

و باز می بینیم که کیخسرو به منظور تامین ثبات در ایران لشکر نیرومندی می سازد که ارکان مهم فرماندهی آن از پهلوانان و جنگاوران ایرانی از جمله کابلی ، کشمیری ونیمروزی تشکیل می دهد:

ز کشمیر و از کـــــابـــــــــــــل و نیــــــــــــــــــمروز
هــــمه ســــــــــر فـــــــــرازان گیــــــــــتی فــــــــروز
درفشـــــی بســــــــــــــــــان دلاور پــــــــــــــــــــــــدر
کـــــــــه کـــــس را نــــــبودی ز رســـــــــــــــتم گــذر

حمله افراسیاب به ایران در نبود کاووس :

زمانی که افراسیاب بر ایران حمله نموده و سپاه ایران را پراکنده و بخشی از مردم آن را به بردگی و اسارت تورانیان کشانیده است و از کاووس خبری در دست نیست ، در این هنگام مردم کابلستان و زابلستان و هندوان به منظور دفاع از خاک شان به دور رستم متشکل شده اند:

یـــــــــکی مــــــــــوبــــــدی رفـــــــــــت و پیمود راه
بـــــــــــر پـــــــور دســـــــتان یــــــل کینه خـــــــــواه
فــــــــــرستاد هـــــــر ســــــــو بـــــــه هـــر کشوری
بیامـــــــد بـــــــــه هــــــــــر جـــــــــایـــــــگه لشکری
ز زابـــــــــــل هــــــــــــم ز کــــــــــابـــــــل و هندوان
ســـــــــپه جـــــــمله آمـــــــــــد بــــــــــر پـــــــــــهلوان

کاموس کشانی عزم ویرانی کابل و زابل را می نماید ، اما کابل مدافعی چون رستم تهمتن دارد که نمی گذارد که زادگاهش ویران و جولانگاه دشمن گردد ، کاموس می گوید:

بـــــــــه زابــــلســـتان و بـــــــه کـــــــابلســـــــــتان
نــمانـــــــد نـــــــــه ایـــــــــــوان و نـــــــــه گلــــتان
نیــــــــندازد از دســــــــت گـــــــــوپـــــــــــــــال را
مــــــــــــگــــر کـــــــــم کـــــــند رســـــــــتم زال را
بــــــپایـــــان شـــــد آن رزم کـــــــامــــــوس گــــرد
هـــمی شـــــــد کــــــــه جــــان آورد ، جـــــان سپرد
تنش را به شمشیر کــــــــردنـــــد چــــــــــــــــــــاک
ز خـــون غـــرقــــــه شـــــد زیـــر او سنگ و خاک

مرگ کاووس :

پس از مرگ کاووس که آغاز شوربختی برای دانسته می شد و با بار بستن کیخسرو از ایران ، مردم باز هم به دور رستم و زال متحد گردیدند:

بـــــباید شـــــــــد ســــــــــــوی زابلســـــــــــــــــــتان
بـــــــــــــــه پیش سپهدار کـــــــــابلســــــــــــــــــــتان
ســــــــتاره شـــــــناســـــــــان کــــــابلســـــــــــــــتان
هــــــمان پـــــــاک رایــــــــــان زابلســــــــــــــــــــتان
بــــــــــیاریــــــــد از ایـــــــــن در یــــــــــــکی انجمن
بـــــه ایـــــــــران خـــــــــــــرامــــــــیده بـــــا خویشتن
ز زابــــــل بـــــــخوان و بــــــــه کــــــابـــــل بـــخواه
هـــــمی تـــــــا بـــیایـــــــــند بــــــا مــــــا بـــــــــه راه
هـــــمه ســـــــــوی دســـــــــــتان نـــــــــــــهادند روی
ز زابــــــــل بــــــــــه ایـــــــــــــران نــــــــهادند روی

مرگ کیخسرو

بعد از مرگ کیخسرو ، زال پدر رستم منشور سلطنت را به نام رستم اعلام می کند که حوزه اقتدار آن شامل حدود زیر بوده و در این میانه کابل موقعیت مرکزی را دارا بوده است:

ز بـــــــــهر ســـــپهبد گـــــــــــــــو پــــــیلـــــــــــــــتن
ســـــــــتوده بـــــــــــــــه مـــــــــــردی بــــــــه انجمن
کــــــــــــه او بــاشد انـــــــــدر جــــــــــــــهان پیشرو
جــــــهانـــــــدار و بــــــــــــیدار و ســـــــــالار نــــــو
ز زابلســـــــتان تــــــــا بــــــــدریــــــــای ســـــــــــند
هــــــــمه کـــــــابـــل و دنبر و مـــــــــــای و هـــــــند
دگــــــــــــر ســت و غــــــــزنین و کـــــــابلســـــــتان
روارو چنــین تـــــــــا بــــــــــه کــــــــابلســـــــــــــتان
نـــــــــــهادنـــــــــد بــــــــر عــــــهد بــــــر مــــهر زر
بــــر آیــــــــین کــــــــــــــیخسرو دادگــــــــــــــــــــــــر

اسفندیار

اسفندیار فرزند گشتاسپ یکی دیگر از پهلوانان کابلستان می باشد که در مقابله با دیوان و پهلوانان ایرانی کارنامه هایی را به نامش رقم زده اند ، از جمله با رستم جنگیده است:

ورا هــــــــــــــوش در زابلســـــــــــــــــــتان بــــــــــود
ز چـــــــــــــــنگ یــــــــــل پـــــــــــور دســــــــتان بود
نبیند بـــــــــــر و بــــــــــــــوم زابلســـــــــــــــــــــــــتان
نبیند کس او را بـــــــــــه کـــــــابلســــــــــــــــــــــــــتان

در غرب شهر کابل جایی به نام قلعه اسفندیار وجود دارد که بعید نیست که این نام بالای مخروبه های یک قلعه کهنه و بر مبنی اسطوره پهلوانی اسفندیار گذاشته شده باشد. گشتاسب بر فرزندش اسفندیار در نصیحتی می گوید از فکر حاکمیت بر قلمروی رستم برحذر باشد:

کـــــــــه او راســــــــت تــــــا هســـــــت زاولســـــتان
هـــــــمان بســــــت و غــــــزنین و کـــــابلســـــــــــتان
بــــــــه شاهـــــــــی ز گشــــــــتاســــــــــب راند سخن
کـــــــــــه او تـــــــــــــــاج نـــــــــو دارد و مـــــــا کهن
شفاد و مـــــــــــــــــــــــــــرگ رســـــــــــــــــــــــــــــتم

شغاد از پشت سام و کنیزکی زاده شده و آنگاهی که بزرگ می شود و از تقرب رستم و اعزاز او در نزد بزرگان دودمان احساس عقده و کمبودی می کند و در فکر نابودی رستم راه و چاره می اندیشد و در میان سلطنت زابل و کابل نیز درز و نفاق ایجاد می کند. سپهدار کابل دخترش را به عقد شغاد در می آورد. شغاد از سپهدار می خواهد تا ظاهراً او را آزارمند ساخته و به ترک کابل وا دارد و در یک محفل که می و رامشگران شاه کابل را به مستی آورده اند چنین صحنه نمایشی را راه می اندازد:

ز خـــــــــــــــواری شـــــوم ســـــــــوی زابلســـــــــــــتان
بــــــــــــــنالم ز ســـــــــــالار کــــــــــــــــــابلســـــــــــتان
چــــــــــــه پیش بــــــــــــــــــرادر جــــــــــــه پیش پـــــدر
تـــــــــرا نـــــــــــاسزا خــــــــــــــــوانــــــــم و بــــــــدگهر

شغاد این صحنه را به خانواده زال و رستم در زابلستان انتقال می دهد ، زمانی که نزد پدر می رسد بعد از نوازش پدرانه از شغاد می پرسد:

چـــــــــــگونـــــــــــه است کــــــــــار تـــــــــــو بـــــا کابلی
چـــــــــه گــــــــــویـــــد وی از رســــــــــــتم زابـــــــــــــلی
چنین داد پـــــــاسخ بـــــــــــه رســــــــــــتم شــــــــــــــــــغاد
کــــــــــــه از شـــــاه کـــــــابـــــــل مــــــکن نیز یـــــــــــاد
مـــــرا بــــــــــــر ســــــــر انجمــــــــــــن خــــــار کـــــرد
هـــــــمان گــــــــــوهـــــــــر بــــــــــد پــــــدیــــــدار کــــرد
نـــــــــــه فــــــــــــــرزند زالــــــــــی مــــــــــــــرا گفت نیز
دگـــــــــر هســـــــــتی او خــــــــــــــود نــــــــــیرزد به چیز

از این گفته ، رستم به خشم آمد و می گوید که تخت و بخت شاه کابل را برهم می زند و شغاد نابکار را بر تخت کابل می نشاند و بلافاصله لشکری ترتیب نموده و به جانب کابل رهسپار می شود. زمانی که رزم آوران آماده حرکت به کابل گردیدند ، شغاد مخفیانه به یر لشکر رستم می گوید:

بــــــــیامــــــد بــــــــــر مــــــــرد چـــــــــــــــــــنگی شغاد
کــــــه بــــــــــــــــا شاه کـــــــــابـــــــــل مـــــــکن رزم یاد
کــــــه گـــــــر نــــام تــــــــــو نــــــــویســـــــم بـــــــــه آب
بـــــــه کـــــــابـــــل نـــــیابــــــد کس آرام بــــــــه خــــواب
بــــــیارد کـــــــنون پیش خــــــــــواهشــــــــــگـــــــــــــران
ز کـــــــــــابل گـــــــزیده فـــــــــــــــــــــراوان ســـــــــــران
چنین گفت کــــــــه رســــــــــــتم کـــــــــه ایـــــن اســـت راه
مــــــــرا خــــــــود بـــــــه کــــــابــــــل نــــــباید ســـــــــــپاه

شاه کابل پس از حرکت شغاد به سوی زابل عمله و فعله زیادی را به نخچیرگاه می فرستد تا در مسیر راه رستم و همراهانش چاه بکنند و دهن چاه ها را با چوب و خس بپوشانند:

ســـــــراســـــر هــــــمه دشــــــــت نخچیرگــــــــــــــــــــــــاه
هـــــــــمه چـــــــــــــاه کــــندنــــــــد در زیـــــــــــــــــــــر راه
سپهدار کـــــــابـــــــــــــل بـــــــــیامــــــــــد بـــــــــه شـــــــــهر
زبـــــــــان پـــــــر ز نـــــــــوش و روان پـــــــــــــــر ز زهر

سپهدار کابل با رستم روبرو و از اسپ پیاده می گردد ، سرش را برهنه و دست بر سر گرفته موزه از پای می کشد و به زاری می پردازد و از مژگان اشک خونین می بارد و از کرده شغاد پوزش می خواهد:

بـــــبخشید رســــــــــــــتم گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــناه ورا
بـــــــیفـــــــــــــــزود از آن پـــــــــایـــــــــــــــــــــــــــــگاه ورا
بـــــــــر شهر کــــــــــــابل یــــــــــکی جـــــــــــای بــــــــــــود
ز سبزه زمینش دل آرای بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

شاه کابل در این سبزه زار برای رستم خرگاه آراست و می و رامشگران خواست و در حین گرمجوشی به رستم پیشنهاد کرد که نخچیرگاه جای مناسبی برای سیر و تماشا و شکار است و باید بدانجا بروند:

ز گفـــــــــتار او رســــــــــــــــتم آمـــــــــــــــــــــــــــــد به شور
از دشت پـــــــــــــر آب و آهــــــــــــــــــــــــــو و گـــــــــــــــــور
بــــــــزد گـــــــــــــــــــــــــــام رخـــــــش تـــــــــــــــگاور به راه
چنین تــــــــــا بـــــــیامـــــــــد میان دو چــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه
چـــــــــــو او تـــــــــــنگ شــــــــد در مــــــــیان دو چــــــــــــــاه
ز چـــــــــــــنگ زمــــــــــــــــــانه هـــــــــمی جســــــــــــت راه
دو پــــــــــــاییش فــــــــــــرو شــــــــد بـــــــه یــــــــک چاهسار
نبد جــــــــــــای آویـــــــــــــــــزش و کــــــــــــــــــــــــــــــارزار
بــــــــــــــــــــــدریـــــــــد پــــــــــــــــــــــــــــهلوی رخش سترگ
بــــــــــــــــــــرد پــــــــــــــــای آن پــــــــــــــــهلوان بـــــــــزرگ
بـــــــــــه مــــــــــردی تـــــــــن خـــــــــــــــویش را بـــــــر کشید
دلــــــــــــیر از بـــــــــــــــن چـــــــــــــــاه ســـــــــــــــــر برکشید

رستم از چاه بیرون آمد و شغاد را در برابر چشمان خود دید و دانست که این فتنه کار اوست ، او را صدا زد و گفت که ای بدبخت این کار توست و تو بدخواه منی و شغاد پاسخ داد که: «گردون گران ترا داد داد».

هـــــــــــــــــــــــمانـــــــــــــگه سپــــــــهدار کـــــــــــــــــابل ز راه
ز دشــــــــــــــت آمـــــــــــــــــــد بــــــــــــــــــــه نخچیرگــــــــــــاه

سپهدار کابل از ماجرا می پرسد و می گوید که پزشک بیاورند و به رستم می گوید که خستگی ها رفع می شوند اما نباید رخ مرا به خوناب بشویی. رستم از دارو و پزشک وی نفرت نشان داده و از دسیسه های ناجوانمردان در قتل کیقباد و سیاوش سخن گفت و افزود که اگر دام شما در قتل من کارا بود ، اتقام خون مرا فرامرز جهانسن (پسرش) می گرفت. رستم از شغاد می خواهد که تیر و کمان را آورد و رستم خشمگین تصمیم گرفت تا به ناجوانمردی های برادر بد آینش خاتمه دهد. شغاد در پس کنده چنار کهنسال میان تهی پنهان می گردد ، اما تیر رستم او را با درخت یکجا می دوزد. با آنکه دل رستم از غصه به تنگ آمده می گوید که: «از این بیوفا خواستم کین خویش»
ایــــــــــــــــن و جـــــــــــــــــــــانش بـــــــــــیامــــــــــــــد ز تــــن
بــــــــــــــــر او زارگــــــــــــــــــریــــــــــــــــان شــــــــدند انجمن
خــــــــــــــــــــــروشی بـــــــــــــــــرآمــــــــــــــد ز زابلســـــــــتان
ز بـــــــــــــد خـــــــــــــــواه و از شـــــــــــــاه کـــــــابلســــــــــتان
فــــــــــــرامـــــــــــــــرز چـــــــــــون پیش کــــــــــــابــــــل رسید
بـــــــــــــــــه شهــــر انــــــــــــدرون نــــــــــامـــــــــــــــداری ندید
گــــــــــــریــــــــزان هــــــــــمه شــــــــهر ویـــــــــــــــــــــران شده
ز ســـــــوگ جـــــــــــهانــــــــــــگیر بــــــــــریـــــــــــــــــــان شده
ز کـــــــــابلســــــــــتان تــــــــــــا بـــــــــه زابلســـــــــــــــــــــــــتان
زمـــــــــــین شـــــــــــد بـــــــــــــــــه کـــــــــردار غلغلســــــــــــتان

پیکر رستم در میان کفنی از پرچم ایران با عطر گلاب و کافور و تابوت ساج با مراسمی شاهانه طی دو روز از کابل به زابل رسید و در میان شور و نوای مردم در میان باغی به خاک شپرده شد. با مرگ رستم ماجراهای جنگی پایان نیافت و فرامرز به خونخواهی جهان پهلوان عزم کابلستان نمود:

ســـــــــــــــپاهــــــــــی ز زابـــــــل بـــــــــــه کــــــــــــــــابل کشید
کــــــــــــــه خــــــــــــــــورشــــــــــــــید گشــــــت از جــهان ناپدید
چـــــــــــــــــو آگـــــــــــــــــــاه شد شـــــــــــاه کـــــــــــــــــــابلستان
از آن نــــــــــــــامــــــــــــداران زابلســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتان
سپاه پــــــــــــــــــراگـــــــــــــنده را گــــــــــــــــــــرد کــــــــــــــرد
زمین آهنین شــــــــــــــــــــد ، هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوا لاژورد

مقابله فرامرز با شاه کابل آغاز شد ، از تصادف ابری پیدا گردید و باران و مه ، زمین و آسمان را در خود فرو برد ، اما فرامرز جایگاه و موقعیت شاه کابل را درست زیر نظر داشت:

ز کـــــــــــــــــــــــردار ســــــــــــواران ، جــــــهان تــــــــــــار شد
سپهدار کــــــــــابـــــــل گــــــــــــــرفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــتار شد
پــــــــــــــراکــــــــــــــــتنده گشـــــــــــــت آن ســـــــــپاه بــــــزرگ
دلــــــــیران ایـــــــــــــــران بــــــــــــــــــــه کــــــــــــــــــردار گرگ
تــــــــــــــــــــــــن مــــــــهتر کـــــــــــــابــــــــلی پــــــــــــــر زخون
فــــــــــــــــگنده بـــــــــــــه صندوق پــــــــــــــــــیل انــــــــــــــدرون

شاه کابل را به چاه شغاد ، حفره هایی که خودش برای رستم کنده بود ، بردند و او را دست بسته در چاه آویختند و چهل تن از اطرافیان شاه را آتش زدند و مرده شغاد را در میان درختان نیز به آتش سپردند.

چــــــــــــــو روز جــــــــــــفا پیشه کـــــــــــــوتـــــــــــــاه کــــــــرد
بــــــــــــــــه کـــــــــابـــــل یـــــــــــکی مــــــــــرد را شــــــــاه کرد
از آن دودمــــــــــــــان بـــــــــــــــه کـــــــــــــابـــــــــــل نـــــــــــماند
کــــــــــــــــه منشور تـــــــــیغ ورا بـــــــــــــرنــــــــــــــــــــــــخواند

مردم زابلستان یک سال در سوگ پهلوان نامی خود فرو رفتند و جامه سیاه بر نت کردند.

شمشیر و خنجر کابلی

در شاهنامه از شمشیر و خنجر کابلی فراوان سخن رفته است. این شمشیرها و نیزه ها ابزار جنگی پهلوانان و مدافعان رزم های ملی بوده اند. گاهی مژه زیبا رویان را با خنجر کابلی تشبیه نموده و جای دیگر کارایی شمشیر کابلی را در مقابله های داد و بیداد سرنوشت ساز خوانده است. به چند نمونه توجه کنید:

بـــــــــــــــــگو تــــــــــــــا ســـــــــوار آورم زابــــــــــــــــــــــــلی
کـــــــــه بــــــــــاشــــــــد بـــــــــــــــا خنـــــــــــــــجر کــــــــــابلی
ســـــــر مــــــــــژه چــــــــــــون خـــــــــــــــنجر کــــــــــــــــــابلی
دو زلفش چـــــــــــــــــــو پــــــــــــیچان خــــــــــــــط بــــــــــــابلی
بــــــــندید یـــــــــــــــــــکسر مـــــــــــــــــــــــیان یـــــــــــــــــــــلی
بــــــــــــا گــــــــــــرز و بــــــــــا خـــــــــــــــــنجر کــــــــــــــابلی
کـــــــــــــنون چـــــنبری گشـــــــــــت پشـــــــــــت یــــــــــــــــــلی
نــــــــــتابم هـــــــــــــمی خــــــــــــــنجر کــــــــــابــــــــــــــــــــــلی
بــــــــــــه یــــــــــــک روی بـــــــــر لشـــــــــــــــکر زابــــــــــــلی
زره دار و بــــــــــــــــــا خـــــــــــــــــــنجر کــــــــــــــــابــــــــــــلی