۱۳۸۶ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

تاریخچه کابل

کــــــــــــابـل

کابل پایتخت کشور افغانستان است.

این شهر در دامنهٔ کوه آسمائی و شیر دروازه، به هر دو طرف رود کابل آباد شده و از سطح بحر (دریا) قریب شش‌ونیم هزار فوت ارتفاع دارد. در زمان قدیم در گرداگرد شهر کابل دیوارهای استواری موجود بود که ارتباط شهر با نواحی آن با هفت دروازه صورت می‌گرفت، امروز هم آثار دیوارهای شهر بر کوه آسمائی وشیردروازه شاهد استحکام سابقه‌ی آن است.



تاریخ:

کابل شهری تاریخی و بسیار کهن است که حوادث روزگار رابسیار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده، اهمیت تجارتی آن خیلی زیاد است. کابل از حیث قدمت با قدیمی‌ترین شهرهای بلخ و بامیان هم‌سری داشته و در کتاب ریگ ودا ، نام «کیسبها» برای کابل استعمال شده. تجارت و شهرت بازرگانی کابل در زمان‌های خیلی قدیم معروف است، چنان‌چه در اثنای حملات اسکندر نیز موقعیت مهم تجارتی خود را داشته و راه‌های تجارتی از هر طرف به آن وصل است. در آثار مورخان عهد اسكندر و در جغرافياى بطلموس از آن به نام «قابوره» و «اورتوسپاته» ياد شده.
در ادبیات پهلوی، نام این شهر «کابل» قید شده‌است، که نزدیک به تلفظ امروزی آن است. نام این شهر را «کابول» و «کاوول» و «کاول» نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را «کابورا» و «کارورا» نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل که امروز نیز بقایای آن به سر کوه‌های شیر دروازه و آسمائی دیده می‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند.
درشاهنامه فردوسی مكرر از كابل و کابلستان نام برده شده است.
در سال ۸۱ هجری وقتی مسلمانان به شهر حمله کردند شهر را از طرف ده‌مَزنگ شگافتند، مسلمانان عرب فاتح شدند و شاه کابل به گردیز رفت، اما تشکیل دولت‌های صفاری و طاهری نفوذ عرب‌ها را از کشور کم کرده رفت و کابل نیز به دست حکم‌رانان محلی اداره می‌شد.
مقارن ضعف صفاریان از کوهستان شرقی کابل یک قوم دیگر بنای سلطنت را در کابل گذاشت که سرکرده‌شان را کالاله می‌گفتند و تا به عصرغزنویان باقی بودند، تا این‌که در سال ۳۴۴ ه. ق. ضمیمه سلطنت غزنوی شد. کابل در عهد غزنویان ، شهر غزنه بتدريج اهميت يافت و كابل عقب ماند. در لشکرکشی‌های چنگیز کابل نیز دست‌خوش چور و چپاول گردید.
هم‌چنین معماری و شهرسازی کابل بسیار زیبا و دقیق است و یکی از شهرهائی است که با وجود آن‌که قدیمی است، حساسیت زیادی در شهرسازی آن به کار رفته است.



بخش‌های غربی شهر کابل که در اثر جنگ‌های داخلی نابود شده‌است.


بعد از آن کابل بدست تیمور و حکم‌داران او بود تا آن‌که دولت تیموری هرات قوت گرفت. بعد از سقوط تیموریان، بابر در این جا مستقر گردید و کابل دوباره رونق یافت و تا سال ۹۲۳ پایتخت بود و به تعمير و آرايش آن پرداخت. بابر به کمک مردم این شهر، هندوستان را فتح کرد و پایتخت خود را از کابل به آگره نقل داد و کابل مرکز ولایت شد. آرامگاه اين پادشاه هم در همين شهر است.
وقتی که سلطنت بهاحمد شاه درانی رسید، وی توجه به کابل نمود و خواست آن را مرکز دولت خود قرار بدهد. چنان برای همین مطلب در سال ۱۱۴۴ امر احداث یک دیوار بزرگ را در شهر داد. این دیوار در ظرف ۴ ماه آباد گردید. تیمور شاه پس از تنظیم قندهار در سال ۱۱۹۵ ه. ق. رسماً کابل را پایتخت ساخت و از آن تاریخ تا امروز کابل مرکز و پایتخت افغانستان است.
‫کابل یکی ﺍﺯ قدیمی‌ترین شهرهاﯼﺩنیاست. ﺩﺭ کتاﺏ مقدﺱ ﻭیدﺍ به ناﻡ کبه Kabha ﻭ ﺩﺭ پاﺭچه‌هاﯼ ﺍﻭستا ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کوب‌ها Kobaha یاﺩ می‌شوﺩ. ‫نویسندگاﻥ کلاسیک یونانی ﺁﻥ ﺭﺍ کوفن Kophen یا کوفس Kophfs ﻭ کوﻭﺍ ثبت کرﺩﻩ ﻭ هم‌چناﻥ مرﺩﻡ فاﺭﺱ ﻭ ﺍﺭستو ‫ﺍین شهر ﺭﺍ خوسپس Khoaspes خوﺍندﻩ‌ﺍند

نقشه پلان توسعه شهر کابل


ﺩﺭ قرﻥ هفتم میلاﺩﯼ، یک پژﻭهش‌گر چینی به ناﻡ شونگ چونگ ، ﺩﺭ نبشته‌هاﯼ خویش مشهوﺭ به هیوﺍﻥ سانگ ﺍین شهر ﺭﺍ کاﻭفو Kaofu نوشته ﻭ چنین برداشت می‌کند که ﺩﺭ حقیقت ﺍین شهر ﺯیبا مسما به ﺩﺭیاﯼ کاﻭفو می‌باشد که ﺍﺯ قلب ﺁﻥ می گذﺭﺩ، ﻭﯼ می‌ﺍفزﺍید ‫که ﺁﺭیاییاﻥ قدیم ﺍﺯ لحاﻅ ﺩینی ﺍهمیتی ﻭیژﻩ به ﺍین شهر ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ کوب‌ها ﺍﺭﺩهستانه Kobaha Urddhastana یا محل بلند پایه گفته‌ﺍند. ‫کابل ﺍﺯ ﺩیدگاهی کتاﺏ مهایاراتا هندﻭﺍﻥ، بهشت ﻭ جایگاهی تفکر برﺍﯼ خدﺍﻭندﺍﻥ خوبی بوﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ ﺩﺭ سانسکریت ‫به ناﻡ ﺍﺭﺩهستانه یا ‫عباﺩت‌گاهی مقدﺱ حفظ کرﺩﻩ‌ﺍند.
تاﺭیخ نویساﻥ ﺩﻭﺭﻩ سکندﺭ، کابل ﺭﺍ به ناﻡ ﺍﺭتوسپانه Artospana که هماﻥﺍﺭﺩهستانه Urddhastana سانسکریت ﺍست ﺩﺭ تاﺭیخ ‫یونانی قید نموﺩﻩ که پساﻥ‌ها (بعدها) ﺩﺭ قرﻥ ﺩﻭم میلاﺩﯼ ﺍین شهر ﺭﺍ به ناﻡ کابوﺭﺍ Kabura یا قلب پاﺭﺍپامیزﺍﺩ نوشته‌ﺍند. ‫ﺩﺭﺩﻭﺭﺍﻥ کوشانیان بزﺭﮒ هنوﺯ هم کابل به ناﻡ کاﻭفو شناخته می‌شدﻩ، که ﺁهسته ﺁهسته به کابورا مسما گرﺩید تا ﺁﻥ ﺯماﻥ که ‫کابل شاهاﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ به ناﻡ کابلستاﻥ یاﺩ کرﺩند. کابلستاﻥ برﺍﯼ چندین قرﻥ پیش ﻭ پس ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ مسیح، ﺍﺯ بامیاﻥﻭ کندهاﺭ ﺩﺭ ﻏرﺏ تا ‫کوتل بوﻻﻥ ﻭ تماﻡ جنوﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ بر می‌گرفت، که ﺍین خطه ﻭسیع به ﺩﻩ علاقه‌داری تقسیم بوﺩﻩﻭ شهرهاﯼ کابل، ﻏزنی، بامیاﻥ، ننگرهاﺭ، سوﺍﺕ، ‫پشاﻭﺭ، ﺍپوکین، بنو ﻭ بولر ﺩﺭ بر می‌گرفته‌است.
‫ﺍﺯ تاﺭیخ یونان چنین برﺩﺍشت می‌شوﺩ که ارتوسپانه یا کابل مرکزی عمده ﻭ ﺍصلی ﺩﺭ منطقه بوﺩﻩ، که پساﻥ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ تسلط یوناﻥ، هرﺍﺕ که ‫سکندﺭیه‌ﯼﺍفغان بوﺩ جاﯼ ﺁن‌رﺍ ﺍشغاﻝ کرﺩ که پسان‌ها (بعدها) شاه‌زﺍﺩگاﻥ هندﻭساﮎ ﺁن‌رﺍ باﺭﺩیگر ﺍحیا کرﺩند. تا ﺁن‌که ﺩﺭ عصر زنسلک شاه ﻭ زنبورک شاه، لشکر عرﺏ بعد ﺍﺯ فتح برق‌آساﯼ ترکیه ﻭ ﺍیرﺍﻥ به ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ ﺍین شهر کوبی، شاهاﻥ ﻭ کابلیاﻥ برﺍﯼ ﺩفاﻉ، ﺩیوﺍﺭ بزﺭگی به ناﻡشیردروازه ‫ﺩﺭﺩﺭﺍﺯناﯼ کوﻩ آسمایی یا آسه ماهی بنا کرﺩند که حکایت‌هاﯼ ﺁﻥ تا ﺍمرﻭﺯ سینه‌به‌سینه حفظ گرﺩیدﻩ. ‫تاﺭیخ مصر به ﻭضاحت می‌نویسد که لشکر بزﺭﮒ ﺍسلاﻡ بعد ﺍﺯ فتح نیم جهاﻥ ﺩﺭ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ کابلستاﻥ به مرتبه بیست‌ﻭسه باﺭ شکست ‫مطلق ﺩید تا ﺁن‌که به مرﻭﺭ ﺯماﻥ کابلیاﻥ خوﺩ به ﺩین مقدﺱ اسلام گرویدند.


نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.


کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، ‫شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. ‫کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ ‫کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.


نمایی از ویرانی‌های برجای‌مانده از جنگ‌های داخلی گروه‌های مجاهدین در کابل.


کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامه‌سرﺍیاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسیا، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥ ﻭ ﺩﺭﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، ‫شهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. ‫کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانه قرﺍﺭ گرفت ﻭ به گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ 1776 تسلط خاندان درانی ﺩﺭ قلم‌رﻭ افغنستان جاگیر شد ﻭ تیمور شاه پسر احمد شاه ابدالی ، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار به کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ که پس ﺍﺯ ﺁﻥ ‫کابل تا ﺍمرﻭﺯ به صفت خانه‌ی مشترﮎ ﻭ مرکز یگانه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا می‌باشد.


جغرافیاى شهر کابل:

منطقه‌ی کابل عبارت از مجموعه‌ئى از وادی‌هاى سرسبز و شاداب و پر نفوس است که ارتفاع آن از سطح دریا از هزار تا دو هزار گز (3300 تا 6500 فوت [پا]) تفاوت می‌کند. شهر کابل در میان این وادی‌هاى حاصل‌خیز به عرض 34درجه و 30 دقیقه‌ی شمالى و طول 69 درجه و 18 دقیقه‌ی شرقى در دامنه‌ی کوه‌هاى «آسمائى» و «شیردروازه» به ارتفاع شش هزار فوت قرار گرفته‌است. در میان کوه آسمائى (6790 فوت) و شیر دروازه (7166 فوت) شهر کابل شکل مثلثى را گرفته که رأس آن به‌جانب غربى، جائى که دو کوه با هم بسیار نزدیک می‌شوند، قرار دارد. بین دو کوه گذرگاهى است که وادى چهاردهى (نوى کابل) را به کابل قدیم مى‌پیوندد و رودخانه‌ی کابل از آن عبور می‌کند. در زمان قدیم اطراف شهر را حصار مستحکمى احاطه مى‌کرد که به‌وسیله‌ی هفت دروازه با خارج ارتباط داشت. تماشاى این دیوار اهمیت تاریخى شهر را به‌خوبى می‌نمایاند. از قله کوه منظره‌ی باشکوه و شاداب وادى، با سلسله‌ی کوه‌هائى که اطراف آن را احاطه کرده به‌نظر مى‌آید. رود کابل از میان آن با پیچ و خم جلب توجه می‌کند. شهر کابل که در دو طرف این رودخانه بنا شده محیطى قریب 8 میل دارد و چون دو طرف آن محدود مى‌شود طبعاً شهر به وسعت خود در طرف شمال و جنوب شرقى رودخانه افزوده‌است.
امروزه محله شیر پور گرانترین محله کابل است که مقامات دولتی و فرماندهان مسلح در آن برای خود خانه ساخته اند.
چندول، کارته سخی، افشار، دشت برچی، تیمنی و قلعه شهاده از مناطق شیعه‌نشین این شهر هستند.


آب و هواى کابل:

آب و هواى کابل تابع وضع عمومى کشور افغانستان است و چون این کشور تقریباً در وسط آسیا واقع است پس عرض و طول جغرافیائى و ارتفاع و امتداد کوه‌ها و دورى از دریا همه از عواملى بشمار می‌روند که در آب و هواى افغانستان تأثیر دارد. با وضع جغرافیائى که افغانستان دارد مناطق مختلف آن آب و هواى متنوع دارد و کابل هرچند از دریا بسیار دور و تابع آب و هواى برى است، معهذا توازن در فصول اربعه‌ی آن برقرار است و هر سه ماه تغییر فصل به صورت منظم پیدا می‌شود. فصل بهار از ماه حمل (مارچ، اپریل) آغاز می‌شود و تا پایان جوزا (مى، جون) منظماً ادامه دارد. در این فصل می‌توان آن را فصل نمو و انبساط خواند. هوا عطرآگین و فضا دل‌کش می‌شود و از حیث آب و هوا این سه ماه برازنده‌ترین و نشاط‌انگیزترین فصل‌هاى کابل می‌باشند. از ماه سرطان (جون، جولاى) تا آخر سنبله (اگست، سپتمبر) و موقع تابستان گرم‌ترین ایام کابل به‌شمار می‌رود، اما گرما نه به اندازه‌ئى است که خسته‌کننده باشد و مردم را از کار و فعالیت مانع گردد. در ماه میزان (سپتمبر و اکتبر) خزان آغاز مى‌گردد و تا پایان ماه قوس (نومبر، دسمبر) ادامه دارد. خزان فصل برداشتن محصول و جمع‌آورى میوه است و کابل از این حیث در این فصل امتیاز فراوانى دارد و ارزانى در همین موقع می‌باشد. سه ماه اخیر سال، جدى (دسمبر، جنورى)، دلو (جنورى) فبرورى) و حوت (فبرورى، مارچ) فصل زمستان کابل است که سرماى بسیار و نزول برف تا پایان آن ادامه می‌یابد.

کابل در جنگ های داخلی:

بر اساس تخمین سازمان ملل متحد، ۹۰ فی‌صد (درصد) شهر به ویرانه مبدل گشت و بیش از شصت‌وپنج هزار از اهالی شهر کشته و ده‌ها هزار تن دیگر زخمی شدند. این جنگ کوچه به کوچه در شهر کابل تا تسخیر شهر وسیله‌ی طالبان در سال ۱۹۹۶ بلاوقفه ادامه یافت. بعد از فروپاشی حکومت کمونیستی در افغانستان گروه‌های رقیب افغان برای تحکیم موقعیت خویش و تصرف پایتخت وارد نبرد شدند که خسارات زیادی بر جای گذاشت و قسمت‌های عمده‌ی شهر بر اثر راکت‌باران گروه‌های مختلف آسیب جدی وارد گردید.

آیین‌های نوروزی در کابل:

مردم شهر کابل و حومه آن‌، در روز نوروز عمدتاً در زیارت سخی‌، شهدای صالحین‌، عاشقان و عارفان‌، خواجه صفا، باغ بابرشاه و زیارت ملا بزرگ جمع می‌شوند. در این روز در کابل دو رویداد هیجان‌انگیز صورت می‌گیرد; یکی بلند کردن جهنده (بیرق‌) زیارت سخی و دیگری بالا کردن توغ (علم‌) مندوی‌. برافراشتن بیرق سخی در کابل‌: معتقدان و اخلاص‌مندان علی شیرخدا، چند روز پیش از نوروز به خاطر آمادگی از تجلیل روز تولد شاه اولیا و پوش جدید علم مبارک و برافراشتن علم ترتیبات می‌گیرند. شب نوروز همان جا در زیارتگاه سخی شب را با منقبت‌خوانی در صفات امام علی و دعاخوانی به پایان می‌رسانند و روز نوروز که نخستین روز سال نو خورشیدی است، به ساعت 9 صبح در حالی که شهردار کابل و والی کابل و تعدادی از روحانیون و جمع غفیری از اهالی کابل حاضر هستند، علم سخی‌، شاه اولیا، توسط معتقدان و اخلاص مندان سرسپرده‌اش در میان شور و هلهله و هیجانات مردم بلند می‌گردد. در حین بلند شدن علم‌، ارکستر شهرداری کابل موزیک احترام می‌نوازد و از هر سو صداهای هیجان‌آمیز «یا علی یا علی‌» و صدای کف‌زدنهای هیجان‌انگیز به گوش می‌رسد. به خاطر این مراسم عنعنوی و دینی‌، رئیس شهرداری کابل و یکی از روحانیان برجسته‌، بیانیه‌هایی ایراد می‌نمایند و ورود سال نو و این رویداد بزرگ را به همه شادباش می‌گویند. بعد دعاییه‌ای خوانده می‌شود و از خداوند التجا می‌گردد که در کشور صلح و امن برقرار بوده‌، خیر برکت‌، صحت و سعادت دارین نصیب مردم گردد. مردم را اعتقاد بر این است هرگاه بیرق سخی به سهولت بلند شود، آن سال یک سال نیکو و پربرکت بوده و اگر بیرق به مشکل بلند گردد، شگون آن سال خوب نیست‌. بعد از این که بیرق بلند شد، کف ‌زدنهای ممتد شادی‌آمیز ادامه می‌یابد و هر یک به همدیگر این رویداد با شکوه و نیکو را شادباش می‌گویند و سپس هجوم زیارت کنندگان به سوی علم آغاز می‌شود. هزاران نفر تلاش می‌ورزند تا دستشان به چوب علم تماس نماید و بدین‌گونه از ثواب زیارت کردن برخوردار شوند. زنان دستمالهای ابریشمین و سایر تکه‌های قیمتی را به خاطر برآورده شدن مرادشان به پایة بیرق سخی می‌پیچند و هرکس تلاش می‌ورزد که اگر بتواند توته‌ای را از پوش جنده برای تبریک برکند. معتقدان و اخلاص‌مندان مخصوص‌، در میان این گیرودار و کش‌ومکش تلاش می‌ورزند تا نظم را حفظ نموده و گذرگاهی برای زیارت ‌کنندگان باز نمایند. در جریان این مراسم و هجوم سیل زیارت کنندگان‌، گاهی حادثه‌های ناگواری هم رخ می‌دهد و بعضیها زیر پا گردیده صدمه‌هایی برمی‌دارند. پیش از ورود نوروز و بالا شدن بیرق‌، بعضی از مریضان لاعلاج و یا صعب‌العلاج می‌آیند و در پای علم جا می‌گیرند، به امید این‌که سخی شاه اولیا موجب شفایابی آنان بشود. بلند کردن توغ مندوی در کابل‌: مندوی کابل‌، جای انبار و فروش مواد غذایی و ضرورتهای گوناگون زندگی مردم است‌. دکانداران و مردم را عقیده بر این است که پوش کردن جدید توغ مندوی و برافراشتن مجدد آن‌، هر ساله به روز نوروز و اعطای خیرات و نذر در این روز اول سال‌، باعث خیر و برکت مندوی می‌شود و مندوی در جریان سال خالی نمی‌ماند. در صبح روز نوروز به ساعت 8 صبح‌، شهردار کابل از دفتر خویش با سایر ارکان رسمی عالی رتبه بلدیة کابل در طی یک مراسم رسمی در حالی که موترش توسط پلیسهای موتورسوار اسکورت می‌شود، به منظور برافراشتن توغ مندوی و بیرق زیارت سخی حرکت می‌نماید. او نخست به مندوی رفته توغ مندوی را بلند می‌کند و بعد از آن به زیارت سخی رفته در برافراشتن بیرق سخی سهم می‌گیرد. در مندوی همة علافان و سایر دکانداران و جمع غفیری از اهالی شهر کابل به منظور اشتراک در مراسم برافراشتن توغ مندوی‌، در مارکیت اساسی مندوی جایی که بر بالای دروازة ورودی آن بیرق بالا می‌شود گرد می‌آیند. توغ مندوی با یک تکه سبز پوش جدید گردیده‌، در میان شور و هلهله جمع انبوهی از حضار برافراشته می‌شود و رئیس شهرداری کابل بدین مناسبت خجسته بیانیه‌ای ایراد می‌نماید و بعد توسط یک روحانی معمر دعای شکرگزاری به آرزوی خیر و برکت‌، صلح و امنیت ادا می‌شود و بعد کلچه‌های نوروزی و شیرچای و شیرینی نوروزی صرف می‌گردد.

کابل در شاهنامه:

به موجب روایات اسطوره های حماسی کهن که در شاهنامه بازتاب یافته اند ، گرشاسپ جد اعلای رستم ، جهان پهلوان معروف ، در شهر کابل عاشق پری چهره کابلی شد و توسط پیرمردی به نام «نیهاک» از پای در آمد و در یکی از دره های کابلستان به خواب مصنوعی فرو رفت و تا پایان کار دنیا همچنین در خواب خواهد بود. به موجب روایات اوستایی نطفه زرتشت در رودخانه هیرمند وجود دارد و در آخر زمان هنگامی که دنیا در را تیرگی و سیاهی ، ظلم و ستم فرا می گیرد. «سوشیانت» از نطفه زرتشت ظهور می کند و در آن هنگام فرشته ای از آسمان فرو د می آید و برای بیدار کردن گرشاسب ، از خواب طولانی سه بار می خروشد و با خروش سوم او ، گرشاسب از خواب مصنوعی در دل یکی از دره های کابل بیدار می شود و گرز خود را گرفته در کنار سوشیانت به راه می افتد و دنیای پر از ظلمت ، بیداد و ستم را پر از عدل و داد می سازد.

ماجرای پیدایی رستم:

کابل قلمروی فرمانروایی مهراب شاه کابلیست ، کسی که سرنوشت عشق دخترش «رودابه» با زال زر فرزند شام نریمان اختلال بزرگی در روبط سلطنت کابل و سیستان به وجود آورد ولی فرجامش نیک بود و با تدبیر و وساطت سیندخت همسر مهراب شاه کابلی با سام نریمان ، رودابه به عقد زال درآمد که رستم پیلتن ، پهلوان نامی ایران ثمره این وصلت بود.
ماجرای پیدایی رستم چنین آغاز می شود: زال در راه سفر به هندوستان به دربار مهراب شاه کابل حضور می یابد:

سوی کشور هندوان کــــــــــــرد رای
سوی کـــابل و دنبر و مرغ و مـــای
ز زابـــل به کــابـــل رسید آن زمـــان
گـــــــزاران و خندان دل و شادمـــــان


مهراب شاه از نزول زال و مصاحبتش خوشحال می شود و با قدردانی مقدم او را گرامی می دارد و از رای و تدبیر شاهزاده سیستانی در شگفت می ماند. میزبانان زال از موجودیت دوشیزه پری چهره ، بلند قامت ، غزال چشم و شاهدخت کابلستان «رودابه» برایش خبر می دهند:

پس پـــــــــرده او یـــــکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتــــر است
ز سرتــــا به پایش بکــــــــردار عــــا
به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
دهانش چـــــــو گلنار و لب نـــــاروان
زسیمین برش رسته دو نــــــــــاروان
دو چشمش بسان دو نـــــــرگس بــباغ
مـــژه تیرگی بـــرده از پــــــــــر زاغ
اگــــر مــــــاه بینی ، همه روی اوست
اگـــر مشک بـــویی همه مـوی اوست
بهشتیست سرتــــــــــــــــــاسر آراسته
پــــر آرایش و رامش و خــــــــــواسته

دل زال زر از این توصیف وسوسه برانگیز به جوش آمده و آنگاهی که هم رکابان و میزبانان ترکش می کنند ، در فکر خیال انگیز رودابه غرق می شود. هنوز فرصت تصمیم گیری را نیافته که مهراب شاه غافلگیرانه به خیمه زال بر میگردد:

همیرفت مهراب کــــــابـــــل خــــــــدای
سوی خیمه زال زابــــــــل خـــــــــــدای

زال که اکنون فکر دورنمای زندگی چون هاله مرموزی روانش را فرا گرفته ، بایست به هر وسیله ای مهراب شاه را به خود رام سازد و برایش پیشنهاد کند تا خدمتی را شاه کابل برایش واگذار شود:

بپرسید کز من چــــــه خـــــواهی بخواه
ز تخت و ز مهر و تیغ و کـــــــــــــــلاه

اما مهراب سرحد دوستی با مهمانش را کوتاه می گیرد و فقط می خواهد او را بر دور سفره رنگینس سر فراز بدارد و بس:
بدو گفت مهراب کای پادشاه

بدو گفت مهراب کـــــــــــای پـــــادشاه
سرافــــراز و پیروز و فـــــــــرمانروا
مــرا آرزو در زمــــــــانــــه یـــکیست
کـــــه آن آرزوتــــــــــــو دشوار نیست
کـــــــه آیی به شادی بــــــر خـــــان من
چــــو خــــورشید روشن کنی جــان من
چنین داد پاسخ کـــــــــه این رای نیست
بخوان تـــــو انــــــدر مرا جــای نیست


با این پاسخ دل مهراب شاه اندکی زنگار گرفت و از خیمه زال بیرون شد ، اما شمع افروخته عشق رودابه در دل زال به لهیب سوزان و سرکشی مبدل گردید:

دل زال یکـــــباره دیـــــــــــــــوانه گشت
خـــــرد دور شد ، عشق فـــــرزانه گشت

زال مدتی در مهمانی مهرابشاه باقی می ماند تا اینکه رودابه پنج کنیزک خود را به بهانه سیر و گشت لب دریا و اصلاً برای دیدار زال می فرستد.

پــــــرستندگان را ســوی گلـــــــــــــستان
فـــــرســــــتاد همی مــــــاه کــــــــابلستان

و پرستندگان در صحبتی با زال می گویند:

خــرامــــــــــان ز کــــــابلستان آمــــــــدیم
بـــــر شاه زابلــــــستان آمــــــــــــدیــــــــم
سپهبد خـــــــــرامـــــید تـــــــا گلــــــــستان
بـــه نــــــــزد کنـــیزان کـــــــــابلــــــــستان

کنیزان در نتیجه این دیدار با زال پیوند او را با بانوی خودشان رودابه موافق می یابند و به زال وعده دیدار رودابه را می دهند. شامگاهان ، زال سوار بر رخش بادپیما به در دروازه کاخ رودابه نزول می یابد و تا سحر با رودابه به راز و نیازهای عاشقانه می پردازد و قول و قرار ازدواج با هم می دهند:

بـــدو گفــــت رودابـــــــــه مــــــــن همچنین
پــــــذیرفـــــــتم از داور کیش و دیــــــــــــن
کـــــــــه بــــر مــــــن نباشد کسی پـــــادشاه
جــــهان آفـــــــــرین بــــــر زبـــــانم گــــواه

زال با موبدان به مشورت می پردازد و مصلحت را در آن می بیند تا ماجرا را توسط قاصدی به نزد پدرش سام نریمان به سیستان بفرستد. سام از شنیدن پیام زال در حیرت می افتد و پاسخ نامه فرزندش را چنین می دهد:

همی گفت اگــــر گـــــویم ایــــن نیست رای
مکــــن داوری ســـــــــــوی دانش گـــــرای
و گـــــــــویم آری و کـــــــــــــامت رواست
بپرداز دل را بـــــــدانـــچت هــــــــــــواست
از ایـــــن مـــــرغ پـــــرورده و دیـــــو زاد
چگـــــــــونه بـــرآیـــــــد همانــــــــــــا نژاد؟
گشاده تـــــــر آن باشد انـــــــــدر نــــــــــهان
چـــه فــــرمــــــان دهد کــــــردگـــــار جهان

سیندخت ، مادر رودابه که هنوز از این مهرورزی ها بی اطلاع هست فرستاده زنی را از سوی زال به نزد رودابه دستگیر می کند و موی را می کند ، تا بگوید چه اسراری در میان است. رودابه خود بی هیچ تردید و گمانی همه داستان را به مادرش بیان می کند ، اما سیندخت که خودش روزگار جوانی و عشق را دیده و با قهر و غضب های مهراب شاه نیز آشنایی دارد ، قلبش به سختی تکان می خورد و می گوید:

شود شـــــــاه ایــــــــران بـــــدیــــن خشمناک
ز کـــــــــابل بـــــــــرآرد به خـــــورشید خاک

آنگاهی که مهراب شاه از دلدادگی دخترش با زال آگاه می شود ، در خود می لرزد و می خواهد همهمه بی انظباطی خانواده اش را با ریختن خون رودابه جبران نماید:

اگـــــــر ســــــام یـــــــل بــــــــــا منوچهرشاه
بیایــــــند بــــر مــــــــا یـــــــــکی دستــــــگاه
ز کـــــابل بـــــــرآیـــــد بـــــه خــــورشید دود
نمـــــــاند بـــــــــریــن بـــــــــوم کشت و درود
چنـین گفـــــــت سیندخت کـــــــای پــــــــهلوان
ازیــــــــن در مــــــــگــــردان بخیره زبـــــــان
ز زال گـــــــرانـــــــمایه دامــــــــــــــاد بــــــــه
نباشد هــــــمی از کـــــــــــــــهان و ز مــــــــــه
کـــــــــــــــه بــــــــاشد کــــــه پیوند سام ســوار
نـــــــــخواهــــــــد از اهـــــــــواز تـــــاقندهـــار
هــــــر آنـــــــگه کــــه بیگـــانه شد خــویش تــو
بـــــود تــــــیره روی بـــــــد انـــــــــــدیش تــــو

تعبیرهای وساطت گرانه سیندخت هر چند در مهراب شاه بی تأثیر نمی ماند ، اما می خواهد تا رودابه را به حضورش بیاورند ، سیندخت سخت می ترسد که هنگامه قهر و غضب مهراب شاه گزندی به جان نازک رودابه نرسد:

بـــــدو گفـــــت پیمــــــانت خـــــواهــــم نخست
کــــه او را ســـــــپاری بـــــــه مـــــن تندرست
و زان چــــــــون بهشت بــــــرین گلــــــــــستان
نــــــــــگـــــــردد تــــــــهی روی کــــــــابلستان

خشونت مهراب شاه بر سر همین قضیه به گوش شاه سیستان می رسد ،منو چهر به سام پدر زال که سپهبد سیستان است می گوید:

به هـــــندوســـــــتان آتش انــــــــدر فــــــــروز
همه کـــــــــــــاخ مــــــــهراب کــــــابـــل بسوز
بـــــــــرآمـــــــد همه شهر کـــــــــــابل به جوش
و ز ایـــــــــــوان مــــــــهراب بـــــرشد خروش

زال وضعیت پیش آمده را درک کرده و لازم دانست تا موقتا کابل را ترک گوید:

خـــروشان ز کـــــــابـــــل هــــــمی رفــت زال
فــــــــــرو بـــــــرده لنج و بــــــــــرآورده بـــال
هــــــــــمی گفــــــــــــت اگـــــــــر اژدهـای دژم
بیاید کـــــــــه گیـــــــــــتی بسوزد بــــــــــــه دم
چـــــو کــــــابلســـــــــتان را نـــــــــخواهد بسود
نخستین ســـــــــــــر مـــــــــن بـــــــــــباید درود

سام موقع آن را می یابد به کابلستان لشکر کشد ، به همین منظور سیستان را به قصد حمله به مهراب شاه کابلی ترک می گوید. سپاه زال و سام در میانه راه با هم مقابل می شوند و زال پدر را از پایداری و تحمل خود اطمینان می دهد:

هـــنر هست و مــــــــردی و تیغ و یــــــــــــــــلی
یـــــــــکی یـــــــــار چـــــــــون مـــــــهتر کـــابلی
نشستم بـــه کــــــابــــــل بــــــه فـــــرمـــــان تــــو
نـــــــگه داشـــــــتم رای و پیــــــــــــمان تـــــــــــو
بـــــــــــه اره مــــــــیانم بـــــــــدو نـــــــــــیم کــــن
ز کـــــــــابـــل مپیمای بـــــــــا مـــــــــن سخــــــن
بکــن هــــــر چـــــه خــــواهی کــه فرمان تراست
بــــه کــــابـــل گــــزنــــدی بــــود آن مـــــــراست
کــــنون چنـــــبری گشـــــــــت پشت یـــــــــــــــلی
نــــــــتابم هــــــــــــمی خنــــــــــجر کـــــــــابـــــلی

در ارایه های زال دیده می شود که او درگیری را بین سام و مهراب شاه کابلی گزندی برای خود می داند ، اما همین که خبر آمادگی رزم آوران سیستان به دربار کابل می رسد باز هم پادرمیانی سیندخت مساله را به سوی توافق و تفاهم سوق می د هد و همین است که آفتاب اقبال ایران طالع می گردد و زمینه ظهور رستم روئین تن فراهم می آید.

جنگ کیقباد باافراسیاب :

آنگاهی که کیقباد به جنگ افراسیاب آماده می شود ، رستم در کابل به سر می برد و این سپه سالار ایرانی سپاه رزمی قباد را از شهر کابل فراهم می آورد و هم در رکاب یکدیگر عزم مقابله در برابر سپاه توران را می کنند:

بیک دست مـــــهرای کــــــــــــابل خـــــــــــــــــدای
بیک دست گســـــــــــتتهم جــــــــــــنگی بــــــــــپای
بـــــــــه پــــــــــــیش ســـــــــپه رستم پـــــــــــهلـوان
پس پشت او ســــــــرگــــــــــشان و گــــــــــــــــوان
پــــس پشتــــــــشان زال بــــــــا کــــیقـــــــــــــــــباد
بــــــیک دست آتـــــــش بـــــــــــیک دســـــــــت باد

به قول روایات شاهنامه عمده ترین وقایع جنگی و تدابیر برای ایران در کابل و زابل تدارک شده اند.

جنگ سیاوش با افراسیاب :

افراسیاب به ایران لشکر کشیده است ، رستم در کابل نیست ، کاووس سراسیمه و هراسان به دنبال سردار جنگی و فراهم آوردن لشکر قوی برای مدافعه می رود. سیاوش که از فتنه نامادریش (سودابه) خسته و اندوهگین است به صورت داوطلبانه حاضر می شود تا مشکل پدرش را حل کند و روی به آوردگاه تورانین می نهد:

ســــــیاوش از آن دل پــــــر انـــــــــدیشه کـــــــــرد
روان را از انــــــــــدیشه چـــــــــون بیشه کــــــــرد
بـــــــدل گفـــــــت مـــــــن ســـازم ایــــــن رزمـــگاه
بــــــخوبی بگـــــــــویــــــم بـــــــخواهـــــــــــم ز شاه
مـــــــگر کــــــــــــم رهـــــــــــــایی دهـــــــــــد دادگر
ز ســــــــــــــودابه و گفــــــــــــــــــــتگوی پـــــــــــدر
ز زابـــــــــــــل هــــــــم از کـــــــابــــــل و هــــندوان
ســـــــــپاهــــــی بـــــــــــــرفتند بــــــــــــا پــــــــهلوان

سیاوش سپاه افراسیاب را به سختی شکست می دهد و از بلخ تا ساحل جیحون اردوگاه می آراید.

زیبایی طبیعت کابل در شاهنامه:

سیا وش فرزند کاووس شاه ایران به دلیل پیشامدهای ناگوار خانوادگی مجبور می شود از آ مودریا گذشته و به خاک توران پناهنده شود ، در آن سوی دریا مناظر زیبای طبیعت و گل های خودروی و گیاهان دشتی توجه اش را جلب می کنند ، او این مناظر را در کابلستان دیده است. سیاوش که از کودکی تا جوانی تحت تربیت جهان پهلوان رستم در زابل و کابل بسر برده ، با دیدن این مناظر خاطره های رستم در ذهنش تداعی می شوند و به یاد وطن اشک در چشمانش حلقه می زند:

همه شـــــهر از آواز چــــــــــــنگ و ربـــــــــــــــاب
هــــــمی خفته را سر بـــــــــــــــرآمـــــــد ز خـــــواب
همه خـــــــــــاک مشکین شد از مشک تـــــــــــــــــــر
هــمه تــــــــازی اســـــــــــــــپان بــــــــــرآورد پــــــر
ســــــیاوش چــــــــــــو آمــــــــــد آب از دو چـشـــــــم
بـــــــبارید و ز انــــــدیشه آمـــــــــد بـــــــــه خشـــــــم
کــــه یــــــــــــادش آمـــــــــد مـــــــرز کــــــابلســـــتان
بیا راسته تــــــــا بـــــــــــــــــــه زابــلســــــــــــــــــتان
همه شــــــــهر ایــــــــــــرانش آمــــــــــــــــد بـــــــه یاد
هـــــــــمی بــــــــرکشید از جـــــــــــــــــــــگر سرد باد

خونخواهی سیاوش :

سیاوس با صد نفر از سواران خویش از جیحون عبور نموده ، به ترمذ و سپس سوی چاچ (تاشکند) که مقر فرماندهی افراسیاب است مواصلت می نماید ، و با استقبال و شادمانی از سوی درباریان توران مواجه می شود ، پس از ازدواج با فرنگیس دختر افراسیاب روزگار شادمانی اش دیر نمی پاید و از سوی گروهی تورانی به قتل می رسد. رستم و سیستان از مرگ سیاوش اطلاع یافته و خود را به کابل می رساند و به منظور خونخواهی سیاوش لشکری را در کابل آماده ساخته و به توران حمله ور می شود:

بیک هفـــته بــــــــا ســـــــــــوگ بـــــــــــــود و دژم
بـــــــــــــــه هشــــــــــتم بـــــــرآمــــــــد ز شیپور دم
ســـــــــپه ســـر بــــــــــه سر بــــــــــــــــــر در پیلتن
ز کشمیر و کــــــابــــــل شدنــــــــــــــد انجـــــــــــمن

شاهنامه تصویر نیکویی از تدبیر ، غیرت و شجاعت مردم کابل اریه می دهد. اگر مشکلی اجتماعی رخ داده همه به مشاوره پرداخته تا راه حل مشترک یافته شود و اگر حمله خارجی به خاک ایران صورت گرفته است کابلیان نخستین مشتی بوده اند که بر فرق مهاجمان فرود آمده اند و سپاهیان کابلی نخستین گردان های دفاعی را در برابر دشمن ایجاد کرده اند.

به پادشاهی نشستن کیخسرو :

داستان به پادشاهی نشستن کیخسرو در کابل توام با کار و تلاش در جهت سازندگی و تامین عدالت و داد در ایران و جهان است:

بهر جـــــــــای ویـــــــــــــرانـــــــــــــی آبـــــــــاد کرد
دل غــــــــمگنان از غــــــــــــــــــم آزاد کــــــــــــــــرد
ای ابــــــــــــــــر بــــــــــــــــهاران بـــــــــــیاورد نــــم
ز روی زمین زنـــــــــــگ بــــــــــــــــزدود و غــــــن
جــــــهان شد پـــــــــــــر از خـــــــــــــوبی و ایمنــــــی
ز بـــــــــــد بسته شد دســــــت اهــــــــــریمنـــــــــــــی
ابـــــــــا زال ســـــــــــــام نـــــــــــریــــــــــــــــمان بهم
بـــــــــزرگان کـــــــــابــــــــــل همه بیش و کـــــــــــــم
چـــــــــــو آگــــــاهـــــــی آمــــــد بــــه نـــزدیـــک شاه
کــــــــه آمــــــــد بــــــــه ده رســـــتـــــم نیکــــخـــــواه

و باز می بینیم که کیخسرو به منظور تامین ثبات در ایران لشکر نیرومندی می سازد که ارکان مهم فرماندهی آن از پهلوانان و جنگاوران ایرانی از جمله کابلی ، کشمیری ونیمروزی تشکیل می دهد:

ز کشمیر و از کـــــابـــــــــــــل و نیــــــــــــــــــمروز
هــــمه ســــــــــر فـــــــــرازان گیــــــــــتی فــــــــروز
درفشـــــی بســــــــــــــــــان دلاور پــــــــــــــــــــــــدر
کـــــــــه کـــــس را نــــــبودی ز رســـــــــــــــتم گــذر

حمله افراسیاب به ایران در نبود کاووس :

زمانی که افراسیاب بر ایران حمله نموده و سپاه ایران را پراکنده و بخشی از مردم آن را به بردگی و اسارت تورانیان کشانیده است و از کاووس خبری در دست نیست ، در این هنگام مردم کابلستان و زابلستان و هندوان به منظور دفاع از خاک شان به دور رستم متشکل شده اند:

یـــــــــکی مــــــــــوبــــــدی رفـــــــــــت و پیمود راه
بـــــــــــر پـــــــور دســـــــتان یــــــل کینه خـــــــــواه
فــــــــــرستاد هـــــــر ســــــــو بـــــــه هـــر کشوری
بیامـــــــد بـــــــــه هــــــــــر جـــــــــایـــــــگه لشکری
ز زابـــــــــــل هــــــــــــم ز کــــــــــابـــــــل و هندوان
ســـــــــپه جـــــــمله آمـــــــــــد بــــــــــر پـــــــــــهلوان

کاموس کشانی عزم ویرانی کابل و زابل را می نماید ، اما کابل مدافعی چون رستم تهمتن دارد که نمی گذارد که زادگاهش ویران و جولانگاه دشمن گردد ، کاموس می گوید:

بـــــــــه زابــــلســـتان و بـــــــه کـــــــابلســـــــــتان
نــمانـــــــد نـــــــــه ایـــــــــــوان و نـــــــــه گلــــتان
نیــــــــندازد از دســــــــت گـــــــــوپـــــــــــــــال را
مــــــــــــگــــر کـــــــــم کـــــــند رســـــــــتم زال را
بــــــپایـــــان شـــــد آن رزم کـــــــامــــــوس گــــرد
هـــمی شـــــــد کــــــــه جــــان آورد ، جـــــان سپرد
تنش را به شمشیر کــــــــردنـــــد چــــــــــــــــــــاک
ز خـــون غـــرقــــــه شـــــد زیـــر او سنگ و خاک

مرگ کاووس :

پس از مرگ کاووس که آغاز شوربختی برای دانسته می شد و با بار بستن کیخسرو از ایران ، مردم باز هم به دور رستم و زال متحد گردیدند:

بـــــباید شـــــــــد ســــــــــــوی زابلســـــــــــــــــــتان
بـــــــــــــــه پیش سپهدار کـــــــــابلســــــــــــــــــــتان
ســــــــتاره شـــــــناســـــــــان کــــــابلســـــــــــــــتان
هــــــمان پـــــــاک رایــــــــــان زابلســــــــــــــــــــتان
بــــــــــیاریــــــــد از ایـــــــــن در یــــــــــــکی انجمن
بـــــه ایـــــــــران خـــــــــــــرامــــــــیده بـــــا خویشتن
ز زابــــــل بـــــــخوان و بــــــــه کــــــابـــــل بـــخواه
هـــــمی تـــــــا بـــیایـــــــــند بــــــا مــــــا بـــــــــه راه
هـــــمه ســـــــــوی دســـــــــــتان نـــــــــــــهادند روی
ز زابــــــــل بــــــــــه ایـــــــــــــران نــــــــهادند روی

مرگ کیخسرو

بعد از مرگ کیخسرو ، زال پدر رستم منشور سلطنت را به نام رستم اعلام می کند که حوزه اقتدار آن شامل حدود زیر بوده و در این میانه کابل موقعیت مرکزی را دارا بوده است:

ز بـــــــــهر ســـــپهبد گـــــــــــــــو پــــــیلـــــــــــــــتن
ســـــــــتوده بـــــــــــــــه مـــــــــــردی بــــــــه انجمن
کــــــــــــه او بــاشد انـــــــــدر جــــــــــــــهان پیشرو
جــــــهانـــــــدار و بــــــــــــیدار و ســـــــــالار نــــــو
ز زابلســـــــتان تــــــــا بــــــــدریــــــــای ســـــــــــند
هــــــــمه کـــــــابـــل و دنبر و مـــــــــــای و هـــــــند
دگــــــــــــر ســت و غــــــــزنین و کـــــــابلســـــــتان
روارو چنــین تـــــــــا بــــــــــه کــــــــابلســـــــــــــتان
نـــــــــــهادنـــــــــد بــــــــر عــــــهد بــــــر مــــهر زر
بــــر آیــــــــین کــــــــــــــیخسرو دادگــــــــــــــــــــــــر

اسفندیار

اسفندیار فرزند گشتاسپ یکی دیگر از پهلوانان کابلستان می باشد که در مقابله با دیوان و پهلوانان ایرانی کارنامه هایی را به نامش رقم زده اند ، از جمله با رستم جنگیده است:

ورا هــــــــــــــوش در زابلســـــــــــــــــــتان بــــــــــود
ز چـــــــــــــــنگ یــــــــــل پـــــــــــور دســــــــتان بود
نبیند بـــــــــــر و بــــــــــــــوم زابلســـــــــــــــــــــــــتان
نبیند کس او را بـــــــــــه کـــــــابلســــــــــــــــــــــــــتان

در غرب شهر کابل جایی به نام قلعه اسفندیار وجود دارد که بعید نیست که این نام بالای مخروبه های یک قلعه کهنه و بر مبنی اسطوره پهلوانی اسفندیار گذاشته شده باشد. گشتاسب بر فرزندش اسفندیار در نصیحتی می گوید از فکر حاکمیت بر قلمروی رستم برحذر باشد:

کـــــــــه او راســــــــت تــــــا هســـــــت زاولســـــتان
هـــــــمان بســــــت و غــــــزنین و کـــــابلســـــــــــتان
بــــــــه شاهـــــــــی ز گشــــــــتاســــــــــب راند سخن
کـــــــــــه او تـــــــــــــــاج نـــــــــو دارد و مـــــــا کهن
شفاد و مـــــــــــــــــــــــــــرگ رســـــــــــــــــــــــــــــتم

شغاد از پشت سام و کنیزکی زاده شده و آنگاهی که بزرگ می شود و از تقرب رستم و اعزاز او در نزد بزرگان دودمان احساس عقده و کمبودی می کند و در فکر نابودی رستم راه و چاره می اندیشد و در میان سلطنت زابل و کابل نیز درز و نفاق ایجاد می کند. سپهدار کابل دخترش را به عقد شغاد در می آورد. شغاد از سپهدار می خواهد تا ظاهراً او را آزارمند ساخته و به ترک کابل وا دارد و در یک محفل که می و رامشگران شاه کابل را به مستی آورده اند چنین صحنه نمایشی را راه می اندازد:

ز خـــــــــــــــواری شـــــوم ســـــــــوی زابلســـــــــــــتان
بــــــــــــــنالم ز ســـــــــــالار کــــــــــــــــــابلســـــــــــتان
چــــــــــــه پیش بــــــــــــــــــرادر جــــــــــــه پیش پـــــدر
تـــــــــرا نـــــــــــاسزا خــــــــــــــــوانــــــــم و بــــــــدگهر

شغاد این صحنه را به خانواده زال و رستم در زابلستان انتقال می دهد ، زمانی که نزد پدر می رسد بعد از نوازش پدرانه از شغاد می پرسد:

چـــــــــــگونـــــــــــه است کــــــــــار تـــــــــــو بـــــا کابلی
چـــــــــه گــــــــــویـــــد وی از رســــــــــــتم زابـــــــــــــلی
چنین داد پـــــــاسخ بـــــــــــه رســــــــــــتم شــــــــــــــــــغاد
کــــــــــــه از شـــــاه کـــــــابـــــــل مــــــکن نیز یـــــــــــاد
مـــــرا بــــــــــــر ســــــــر انجمــــــــــــن خــــــار کـــــرد
هـــــــمان گــــــــــوهـــــــــر بــــــــــد پــــــدیــــــدار کــــرد
نـــــــــــه فــــــــــــــرزند زالــــــــــی مــــــــــــــرا گفت نیز
دگـــــــــر هســـــــــتی او خــــــــــــــود نــــــــــیرزد به چیز

از این گفته ، رستم به خشم آمد و می گوید که تخت و بخت شاه کابل را برهم می زند و شغاد نابکار را بر تخت کابل می نشاند و بلافاصله لشکری ترتیب نموده و به جانب کابل رهسپار می شود. زمانی که رزم آوران آماده حرکت به کابل گردیدند ، شغاد مخفیانه به یر لشکر رستم می گوید:

بــــــــیامــــــد بــــــــــر مــــــــرد چـــــــــــــــــــنگی شغاد
کــــــه بــــــــــــــــا شاه کـــــــــابـــــــــل مـــــــکن رزم یاد
کــــــه گـــــــر نــــام تــــــــــو نــــــــویســـــــم بـــــــــه آب
بـــــــه کـــــــابـــــل نـــــیابــــــد کس آرام بــــــــه خــــواب
بــــــیارد کـــــــنون پیش خــــــــــواهشــــــــــگـــــــــــــران
ز کـــــــــــابل گـــــــزیده فـــــــــــــــــــــراوان ســـــــــــران
چنین گفت کــــــــه رســــــــــــتم کـــــــــه ایـــــن اســـت راه
مــــــــرا خــــــــود بـــــــه کــــــابــــــل نــــــباید ســـــــــــپاه

شاه کابل پس از حرکت شغاد به سوی زابل عمله و فعله زیادی را به نخچیرگاه می فرستد تا در مسیر راه رستم و همراهانش چاه بکنند و دهن چاه ها را با چوب و خس بپوشانند:

ســـــــراســـــر هــــــمه دشــــــــت نخچیرگــــــــــــــــــــــــاه
هـــــــــمه چـــــــــــــاه کــــندنــــــــد در زیـــــــــــــــــــــر راه
سپهدار کـــــــابـــــــــــــل بـــــــــیامــــــــــد بـــــــــه شـــــــــهر
زبـــــــــان پـــــــر ز نـــــــــوش و روان پـــــــــــــــر ز زهر

سپهدار کابل با رستم روبرو و از اسپ پیاده می گردد ، سرش را برهنه و دست بر سر گرفته موزه از پای می کشد و به زاری می پردازد و از مژگان اشک خونین می بارد و از کرده شغاد پوزش می خواهد:

بـــــبخشید رســــــــــــــتم گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــناه ورا
بـــــــیفـــــــــــــــزود از آن پـــــــــایـــــــــــــــــــــــــــــگاه ورا
بـــــــــر شهر کــــــــــــابل یــــــــــکی جـــــــــــای بــــــــــــود
ز سبزه زمینش دل آرای بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

شاه کابل در این سبزه زار برای رستم خرگاه آراست و می و رامشگران خواست و در حین گرمجوشی به رستم پیشنهاد کرد که نخچیرگاه جای مناسبی برای سیر و تماشا و شکار است و باید بدانجا بروند:

ز گفـــــــــتار او رســــــــــــــــتم آمـــــــــــــــــــــــــــــد به شور
از دشت پـــــــــــــر آب و آهــــــــــــــــــــــــــو و گـــــــــــــــــور
بــــــــزد گـــــــــــــــــــــــــــام رخـــــــش تـــــــــــــــگاور به راه
چنین تــــــــــا بـــــــیامـــــــــد میان دو چــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه
چـــــــــــو او تـــــــــــنگ شــــــــد در مــــــــیان دو چــــــــــــــاه
ز چـــــــــــــنگ زمــــــــــــــــــانه هـــــــــمی جســــــــــــت راه
دو پــــــــــــاییش فــــــــــــرو شــــــــد بـــــــه یــــــــک چاهسار
نبد جــــــــــــای آویـــــــــــــــــزش و کــــــــــــــــــــــــــــــارزار
بــــــــــــــــــــــدریـــــــــد پــــــــــــــــــــــــــــهلوی رخش سترگ
بــــــــــــــــــــرد پــــــــــــــــای آن پــــــــــــــــهلوان بـــــــــزرگ
بـــــــــــه مــــــــــردی تـــــــــن خـــــــــــــــویش را بـــــــر کشید
دلــــــــــــیر از بـــــــــــــــن چـــــــــــــــاه ســـــــــــــــــر برکشید

رستم از چاه بیرون آمد و شغاد را در برابر چشمان خود دید و دانست که این فتنه کار اوست ، او را صدا زد و گفت که ای بدبخت این کار توست و تو بدخواه منی و شغاد پاسخ داد که: «گردون گران ترا داد داد».

هـــــــــــــــــــــــمانـــــــــــــگه سپــــــــهدار کـــــــــــــــــابل ز راه
ز دشــــــــــــــت آمـــــــــــــــــــد بــــــــــــــــــــه نخچیرگــــــــــــاه

سپهدار کابل از ماجرا می پرسد و می گوید که پزشک بیاورند و به رستم می گوید که خستگی ها رفع می شوند اما نباید رخ مرا به خوناب بشویی. رستم از دارو و پزشک وی نفرت نشان داده و از دسیسه های ناجوانمردان در قتل کیقباد و سیاوش سخن گفت و افزود که اگر دام شما در قتل من کارا بود ، اتقام خون مرا فرامرز جهانسن (پسرش) می گرفت. رستم از شغاد می خواهد که تیر و کمان را آورد و رستم خشمگین تصمیم گرفت تا به ناجوانمردی های برادر بد آینش خاتمه دهد. شغاد در پس کنده چنار کهنسال میان تهی پنهان می گردد ، اما تیر رستم او را با درخت یکجا می دوزد. با آنکه دل رستم از غصه به تنگ آمده می گوید که: «از این بیوفا خواستم کین خویش»
ایــــــــــــــــن و جـــــــــــــــــــــانش بـــــــــــیامــــــــــــــد ز تــــن
بــــــــــــــــر او زارگــــــــــــــــــریــــــــــــــــان شــــــــدند انجمن
خــــــــــــــــــــــروشی بـــــــــــــــــرآمــــــــــــــد ز زابلســـــــــتان
ز بـــــــــــــد خـــــــــــــــواه و از شـــــــــــــاه کـــــــابلســــــــــتان
فــــــــــــرامـــــــــــــــرز چـــــــــــون پیش کــــــــــــابــــــل رسید
بـــــــــــــــــه شهــــر انــــــــــــدرون نــــــــــامـــــــــــــــداری ندید
گــــــــــــریــــــــزان هــــــــــمه شــــــــهر ویـــــــــــــــــــــران شده
ز ســـــــوگ جـــــــــــهانــــــــــــگیر بــــــــــریـــــــــــــــــــان شده
ز کـــــــــابلســــــــــتان تــــــــــــا بـــــــــه زابلســـــــــــــــــــــــــتان
زمـــــــــــین شـــــــــــد بـــــــــــــــــه کـــــــــردار غلغلســــــــــــتان

پیکر رستم در میان کفنی از پرچم ایران با عطر گلاب و کافور و تابوت ساج با مراسمی شاهانه طی دو روز از کابل به زابل رسید و در میان شور و نوای مردم در میان باغی به خاک شپرده شد. با مرگ رستم ماجراهای جنگی پایان نیافت و فرامرز به خونخواهی جهان پهلوان عزم کابلستان نمود:

ســـــــــــــــپاهــــــــــی ز زابـــــــل بـــــــــــه کــــــــــــــــابل کشید
کــــــــــــــه خــــــــــــــــورشــــــــــــــید گشــــــت از جــهان ناپدید
چـــــــــــــــــو آگـــــــــــــــــــاه شد شـــــــــــاه کـــــــــــــــــــابلستان
از آن نــــــــــــــامــــــــــــداران زابلســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتان
سپاه پــــــــــــــــــراگـــــــــــــنده را گــــــــــــــــــــرد کــــــــــــــرد
زمین آهنین شــــــــــــــــــــد ، هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوا لاژورد

مقابله فرامرز با شاه کابل آغاز شد ، از تصادف ابری پیدا گردید و باران و مه ، زمین و آسمان را در خود فرو برد ، اما فرامرز جایگاه و موقعیت شاه کابل را درست زیر نظر داشت:

ز کـــــــــــــــــــــــردار ســــــــــــواران ، جــــــهان تــــــــــــار شد
سپهدار کــــــــــابـــــــل گــــــــــــــرفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــتار شد
پــــــــــــــراکــــــــــــــــتنده گشـــــــــــــت آن ســـــــــپاه بــــــزرگ
دلــــــــیران ایـــــــــــــــران بــــــــــــــــــــه کــــــــــــــــــردار گرگ
تــــــــــــــــــــــــن مــــــــهتر کـــــــــــــابــــــــلی پــــــــــــــر زخون
فــــــــــــــــگنده بـــــــــــــه صندوق پــــــــــــــــــیل انــــــــــــــدرون

شاه کابل را به چاه شغاد ، حفره هایی که خودش برای رستم کنده بود ، بردند و او را دست بسته در چاه آویختند و چهل تن از اطرافیان شاه را آتش زدند و مرده شغاد را در میان درختان نیز به آتش سپردند.

چــــــــــــــو روز جــــــــــــفا پیشه کـــــــــــــوتـــــــــــــاه کــــــــرد
بــــــــــــــــه کـــــــــابـــــل یـــــــــــکی مــــــــــرد را شــــــــاه کرد
از آن دودمــــــــــــــان بـــــــــــــــه کـــــــــــــابـــــــــــل نـــــــــــماند
کــــــــــــــــه منشور تـــــــــیغ ورا بـــــــــــــرنــــــــــــــــــــــــخواند

مردم زابلستان یک سال در سوگ پهلوان نامی خود فرو رفتند و جامه سیاه بر نت کردند.

شمشیر و خنجر کابلی

در شاهنامه از شمشیر و خنجر کابلی فراوان سخن رفته است. این شمشیرها و نیزه ها ابزار جنگی پهلوانان و مدافعان رزم های ملی بوده اند. گاهی مژه زیبا رویان را با خنجر کابلی تشبیه نموده و جای دیگر کارایی شمشیر کابلی را در مقابله های داد و بیداد سرنوشت ساز خوانده است. به چند نمونه توجه کنید:

بـــــــــــــــــگو تــــــــــــــا ســـــــــوار آورم زابــــــــــــــــــــــــلی
کـــــــــه بــــــــــاشــــــــد بـــــــــــــــا خنـــــــــــــــجر کــــــــــابلی
ســـــــر مــــــــــژه چــــــــــــون خـــــــــــــــنجر کــــــــــــــــــابلی
دو زلفش چـــــــــــــــــــو پــــــــــــیچان خــــــــــــــط بــــــــــــابلی
بــــــــندید یـــــــــــــــــــکسر مـــــــــــــــــــــــیان یـــــــــــــــــــــلی
بــــــــــــا گــــــــــــرز و بــــــــــا خـــــــــــــــــنجر کــــــــــــــابلی
کـــــــــــــنون چـــــنبری گشـــــــــــت پشـــــــــــت یــــــــــــــــــلی
نــــــــــتابم هـــــــــــــمی خــــــــــــــنجر کــــــــــابــــــــــــــــــــــلی
بــــــــــــه یــــــــــــک روی بـــــــــر لشـــــــــــــــکر زابــــــــــــلی
زره دار و بــــــــــــــــــا خـــــــــــــــــــنجر کــــــــــــــــابــــــــــــلی

خطهُ افغانستان امروزی ازصدهاسال قبل ازمیلاد مسیح بنام آریانامسمٰی بودكه بعدها بنام باكتریایادشده وازقرن سوم میلادمسیح به بعد بنام خراسان یادگردیده است كه جای طلوع خورشید وسرزمین آفتابی معنی دارد وازسال ۱۷۴۷تاامروزبنام افغانستان یادمیگردد ۰


براعظم آسیا قدیمی ترین خطهُ است كه پس ازدوران یخبندان وطوفان نوح برای زیست و تكثرانسانها مساعد گردیده است كه دران زمان قارهُ اروپا وآسترلیا هنوززیرآب بوده ازوجود امریكا واریقااطلاعی دردست نبوده است . آذربایجانی هادر باكو، نخجوان وسایرشهرهای ٱن هنوزنظربه اسطوره ها وادب فولكلور خویش معتقد اند كه 0 0 0 4 سال قبل از میلاد مسیح وقتی طوفان نوح فروكش نمود حضرت نوح باهمراهانش ازكشتی دركوه قفقازودرمنطقهُ نخجوان پیاده شد ۰۰ازاین سبب نخجوان نخستین استراحتگاه معنی دارد ۰ مسیحیان معتقد اند كه طوفان نوح 0 0 0 6 سال ل قبل رخداده است امابه روشنی نمیفهمند كه ششهزار سال قبل ازمیلاد این طوفان رخداده ویا قبل ازامروزاست ۰ تاریخ نشان میدهد كه در براعظم آسیا اقوام مختلف زنده گی داشته درآخرین مراحل كمون اولیه گاه گاهی برای تسلط یافتن به سرزمین های خوش آب وهوا ، شكار گاه ها، منابع سرشار طبیعی وسرسبز میجنگیده اند وگاهی نسبت شكست ویابمنظورقبضه نمودن بیشتر آنچه به نظرشان مطلوب بود اقدام به مهاجرتهاكرده ازیك منطقه به منطقهُ دیگروازمنطقهُ قبلی شان به مناطق تازه رفته مسكن گزیده اند ودر بعضی مواقع با آنهائیكه مانع سكونت واشغال منطقه شده اند با چوب وتیاق جنگیده اند ۰ دراین زمان البته كه قانون جنگل حكمفرما بوده و همه چیز تابع اراده زورمندان بود وقراردادهای اجتماعی بنام قانون هنوز عرض وجود نكرده حس مالكیت وحاكمیت سیاسی درحال شكلگیری وقوام بوده است ازهمین سبب ، اگر سركردهُ یك قوم یاقبیله یی منطقه ومكانی راكه برای قبیله اش بهترومطلوب تشخیص میداد باتمام نیرو به ٱن میچسپید ۰ طبق شهادت تاریخ بسیاری ازجنگها بین قبایل گوناگون درمناطق مختلف جهان بخاطر انداختن رحل اقامت دایمی درمراتع مطلوب ، توسعهُ ملكیت ، جذ ب وهضم قبیله یاقبایل كوچك بمنظور اتساع قبیلهُ خودش صورت گرفته است كه از آن زمان تاحال دركشورهای عقب نگهداشته شده مثل افغانستان وكشورهای در حال توسعه مثل ایران و د رگوشه وكنارجهان همین بی خاصیتی هنوز به قوت خود باقی است ۰ نقش تورك تباران د رآسیا : ذكراحوال و مراودات تمام اقوام ساكن د رآسیاازحوصله این مقال بیرون است لهٰذ صرفٱ د ربارهُ اقوام وقبایلی كه د رٱسیای مركزی ، باكتریا ، ماد وفارس ، بین النهرین ، ماورالنهر، زنده گی كرده اند وهنوز سلا لهُ آنها د راین سرزمین هابحیث بومی های این سرزمین حیات بسر می برند مختصر مطالبی ارایه میگرد د : باكتریاكه بعضٱ بخدی نوشته شده به روایت تاریخی عبارت از ایالت بلخ واقع د رشمال افغانستان امروزی است ۰ بین النهرین عبارت ازمناطق وكشورهای موجود د رمیان بحیرهُ مدیترانه وخلیج عربی است كه بنام خلیج فارس مشهورشده است ۰ ماورا اُلنهر مناطق مربوط به آسیای مركزی است كه د رمیان سیحون وجیحون وشرق ٱن واقع است ۰ سیحون عبارت ازبحیرهُ سیاه است ، آب این بحیره سیاه به نظرمیرسد اما سیاه نیست صاف است ۰ جیحون عبارت از بحیرهُ خضراست ، نسبت ٱنكه رنگ آب آن سبز به نظر میرسد ٱنرا عرب ها خضرمسمٰی نموده اند ۰ اماایرانیهابخاطررهائی ازاسارت فرهنگ عربی آنرابصورت (خزر) مینویسند كه همان صفت سبزرنگ بودن آب بحیرهُ خضر رانمیرساند ، بحیرهُ خضررا بحیرهُ كسپین نیزمیگویند ۰ نزدیك به1000 سال قبل ازمیلادمسیح مطرحترین منطقه د رٱسیا چین و هند د رشرق وجنوب شرق ، باكتریا د ر شمال كوه هندو كش ، بابل ونینوا د رسرزمین عراق كنونی ، یوروسلیم (بیت المقدس امروزی) صدوم)سرزمین امروزی مصر( ماد وفارس )سرزمین ایران امروزی( د ربین النهرین بوده است ۰ تاریخ نگاران وپژوهشگران به اتكای اسطوره هاوادبیات فولكلورباختریان نگاشته اند ذردشت د رآغاز قرن هشتم میلادی دردامنهُ كوه البرز د ربخدی متولد وبزرگ گردیده ، اندیشه های رهبرانه ورهنمودی او د ربخدی شكل گرفته وبه جهان دیگر گستررش یافته است ۰ د رآن آوان مردمان باكتریا ، مناطق ماورا اُلنهربشمول ماورای قبقاز بخصوص آذربایجان ونخجوان ، مادوفارس ، بین النهرین ، چین وهند قریب به اكثریت پیرو آئین ذ ردشت بوده اند حتٰی تاظهور اسلام واستیلای عرب ائین ذ ردشتی د راین جاها قویٱ وجود داشته است ۰ ذرد شت هم عصر با حزقیا واشعیانبی ودانیال پیشوای یهودیان بوده است ، افلاطون نیز كمی بعد ترازذردشت بدنیا آمده سر آمد روزگار شده است ۰ از ذردشت علاوه ازدساتیر فارمول بندی شده مثل (رفتار نیك ، پندارنیک ،كردار نیك) افسانه های عقیده تی نیز میراث مانده است كه میگویند ذ ردشت معتقد بود آتش زایل كنندهُ تمام آنچه برای انسان مضراست میباشد ۰ مثلا سرگین حیوانات ویاهر آنچه آلوده است اگر به آتش بسوزد پاك میگر د د ) به عقیدهُ ذردشت خاكستر تازهُ آتش حرام نبوده است امـپراطوری تورک تبار ها درآریانا.خراسان یا افغانستان امروزی:
ــ كوشانی هاازسال40 میلادی تا 220 میلادی مد ت 180 سال ۰
ــ یفتلی ها از425 تا 566 میلادی مدت 141 سال۰
ــ تگین شاهان از566 تا630 مد ت 136 سال۰
ـ ابومسلم خراسانی متولد د ر) انبارولایت سرپل كنونی واقع د رجنوب جوزجان( از740 تا752 میلادی ۰ مدت 12 سال درهمكاری باعباسیان گلیم اموی هارا ازخراسان وبغداد برچید۰
ـ سلطان محمود غزنوی واولاداوازسال 962 تا 1148 میلادی مد ت 186 سال ۰
ــ سلجوقی ها ازسال1038 تا 1153 میلادی مد ت 115 سال ۰ ــ خوارزم شاهیان از1214 تا 1219مد ت5 سال ۰ــ تموچین پسریسوكا معروف به چنگیزكه شاهنشاه معنی دارد بااحفادش از1202 تا 1245میلاد= 33 سال ۰ــ تیموركورگن كه مخالفینش به تیمورلنگ شهرت داده اند از1345 تا 1404 میلا دی مد ت 59 سال ۰ ــ شاهرخ پسرتیموركورگن از1404 تا 1446 میلادی مدت 40 سال ۰
ــ الوغ بیگ پسرشاهرخ از1446 تا1449 مدت 3 سال ۰
ــ سلطان حسین میرزا بن غیاث الدین منصوربن میرزابایقرا بن عمرشیخ بن امیرتیمور درسال1438 د رهرات متولد ود رسال1458 به حكومت جرجان ومازندران ود رسال1471 به امارت هرات رسید امیرعلی شیرنوائی را بحیث وزیرفرهنگ ومشاور خود برگزید د رآن وقت قلعهُ اختیارالدین هرات ارگ شاهی بود سلطان حسین بایقراد رسال 1505 میلادی بشمول امارتش د رجرجان ومازندران پس از 67 سال سلطنت د رهرات چشم ازجهان فروبست ۰
ـ سلطان ابوسعید پسر میران شاه كواسهُ تیموركورگن از1450 تا 1468 میلادی مدت18 سال ۰ ــ بدیع الزمان ومظفرحسین پسران سلطان حسین بایقرا از1505 تا1512 میلادی مدت 7 سال ۰ ــ شیبانی ها د رثمرقند وافغانستان از1500 تا 1599 میلادی مد ت 99 سال۰ )محمد شیبانی ازاحفاد جوجی پسرچنگیزاست د ردوران شیبانی ها 12 پادشاه از اوزبیك ها د رافغانستان وخراسان حكومت نمو دند
.ـ جنیدی هااز1599 تا1785 میلادی مدت 186سال (جنیدی هاازخویش وتبار شیبانی ها بود) ــ ظهیرالدین بابر واولاد اواز 1483 تا 1738 میلاد ی مدت 255 سال ۰
این ارقام ازلابه لای حقیقت التواریخ تالیف علامه عبد الحق مجددی وافغانستان درمسیرتاریخ تالیف میرغلام محمد غباروتاریخ جهان تالیف جواهر لعل نهرو بصورت وجیزوقصیربرگزیده شده نشان میدهد كه صرف ازسدهُ چهارم نیمهُ اول آغازقرن میلاد مسیح ) 40 میلادی ( تاسدهُ چهارم نیمهُ اول قرن 18 ) 1738میلادی( تورك تبارهاو اوزبیك هابحیث مردمان بومی مجموعٱ 1542 سال در سرزمین فعلی افغانستان كه درگذشته هابنام باكتریا ، آریانا وخراسان یاد میگردید حكومت كرده اند۰ تورك تبارهاقبل ازمیلاد و بعد از میلاد مسیح علاوه ازسرزمین باكتریا ، خراسان یا افغانستان امروزی در چین ، سرزمین روسیه ، مصر، سوریه حوز هُ خلیج عربی .ماد وفارس ، قسمت هائی ازروم واروپا وماورای قبقاز مثل گرجستان ) G o r g ia ( ، آ ذ ر، یا آذ ربایجان ، حوز هُ بالقان ویوگوسلاویا وآسیای مركزی فرمانروائی نموده اند ۰د رتاریخ آمده است : سكایا )Skaayaa( یكی ازقبایل تورك هاویا ) ایل بزرگ » Eilebozerg « ( بنام كوشانی ها مربوط قبایل) ستی ها » Satty haa« ( به ) باكتریا ( و همچنان به ) پانیا » Paaneyaa « یعنی اشكانیان ( هجوم برد ند وبه تد ریج د رنواحی شمال هند د رپنجاب ، راجپوتیانا، كاتیاباد ، مسكن گزیدند ۰ میرغلام محمدغبارمورخ افغانستان نوشته است :كوشانی ها ازقبایل ستی) ِSatty( اصلآ د ر كاشغرستان ساكن بود ند، اینها همچنان د رحوزهُ سیحون وجیحون زنده گی میكردند ، كوشانی ها یا یوچی ها » Yawchi haa« شرقیترین قبایل ستی است كه ازاثر فشارهای هیوانگنو ها) Hewaangno haa( ( ازمسكن خود جداشده وارد اراضی بین النهرین شد ند وتخارها ) Tokhaar haa( به خاك باكتریا) Baaktryaa ( یاافغانستان امروزی سرازیرشد ند وحكومت خودرا د رسا 425 میلادی بر پاكرد ند كه بنام تخارستان مسمٰی گردید۰ اما) یوچی ها( یك قرن قبل ازمیلاد ازجیحون عبوركرده باختررااشغال نمود ند ۰ لازم به یاد آوری است كه واژهُ )ستی( درمكا لـمات اوزبیكی هنوزكار برد دارد وحتٰی نامهائی مثل ستی بای وستی پهلوان موجود است كه معنی ستی كبابی یعنی كباب پزاست ۰ همچنان نام اقوام قبایل تورك تبارها مثل جلایر) Jalaayer( - اویغور) Oyeghor ( - قرلیق ) Qarliq( - التائی) Alataaye( قره ختائی)Qaraketaaiye( الـمالیق) Almalyq ( ــ ارلات ) Arlaat ( ــ تاتار) Taataar ( ــ قنقرات ) Qonqeraat ( ــ تیمنی) Tamani ( آق قویونلی ) Aaqqoywn ly ( ــ قره قویون لی ) Qaraqoy w n ly ( ــ برلاس ) Barlaas ( قپچاق) Qepchaaq)ختای ـ Kcetaay ( ونظایرآن نام فرقه هائی از د و ران قد یم قبایل تورك تباران است كه د رسراسر آسیاوسایر قاره ها بخصوص د رسرزمین باكتریا، خراسان ، بخدی یا افغانستان امروزیحیث بومی های آن زیسته اند ومی زیند كه ستی ها یاكوشانی هایكی ازاین قبایل بوده است ۰ همچنان كوشانی ها،هم در حقیقت التواریخ وهم د رتاریخ غبار بنام یوچی نیزیاد گردیده است ۰) یو ( بروزن ) جو( به فتح اول وسكون دوم نیز واژهُ توركی بمعنی دشمن است لهٰذ ا یوچی بمعنی ضد دشمن ودشمن كش معنی دارد ۰ د رحقیقت التواریخ كوشانی ها ازقبایل ستی، یوچی ، اوچی قلمداد شده است ۰ واژهُ ) اوـAaw ( نیزاوزبیكی است كه به فتح اول وسكون دوم بمعنی شكار، و) اوچی( بمعنی شكاری یا میرگن معنی دارد۰ ازاین نام ها استنباط میگردد كه كوشانی ها توركتباربوده مكالمات آنها هم آهنگ بازبان اوزبیكی بوده است كه بحیث نخستین بنیانگذارد ولت مستقل ومؤسس امپراتوری مقتدر درسرزمین پهناورآریانا كه بعدها گاهی خراسان وگاهی بخدی وپس از1747میلادی بنام افغانستان مسمٰی گردیده ، شناخته شده است ۰ میر غلام محمدغبارمؤرخ افغانستان نوشته است :ازقبایل یفتلی هاازهمه مشهورترقبیلهُ ) زاولی ـ Zaawly ( است كه د رتوابع غزنین ساكن شد ند كه آن علاقه موسوم به زابل وزابلسان گردید ) مثل آنكه نوشته بصورت )نبشته( ارقام میگر دد زابل وزابلستان نیز د رآغاز ) زاولی ، زاول ، زاولستان بوده است ( ۰ غبارنوشته استه است :یفتلی های تركتبارد وباربا ساسانی ها جنگ كردند ۰باراول ازبهرام گوریعنی بهرام شاه شكست خورد ند۰بار دوم اخشنورپاد شاه یفتلی كه د رسال460 میلادی برتخت جلوس كرده بود بادولت ساسانی هاد رآویخت فیروزشاه ساسانی راكه د رسال451 میلادی برتخت نشسته بود اسیر گرفت ۰ فیروزشاه بعد از آنكه تعهد عدم تعرض وپرداخت باج وخراج به دولت یفتلی هاسپرد آزادگردید اماپسرش ( قباد) راگروگان گذاشت ، دوسال بعدپس ازپرداخت باج وخراج به پادشاه یفتلی ها قباد را آزاد نمود ۰)ساسانی هابه قول غبارازمردمان آسیای مركزی كه د رمادوفارس وبین النهرین پراگنده شده زنده گی مینمود ند حكومت آنها به نام اشكانیان یادشده است ، به روایات تاریخی باكتریا، یا سرزمین افغانستان امروزی د رسالهای245 میلادی بنام مینگ كینت یعنی هزارشهریاد میشده است ۰ به قول غبار ( سكائی ها) بنام ساكزیا نیز ذكر شده است ۰ سكائی ها 150سال قبل ازمیلاد د رآسیای میانه زنده گی داشته اند كه بعدها بسوی سیستان وگندهاراكه حوزهُ سفلٰی هند یاد میشد خودرارسانیدند ، سیستان درآنزمان مسمٰی به (درانگیانای) بوده است ۰ د رآسیای شمالی تاتارهانیزكه تورك تبار وقبایل بزرگی بودند درشمال چین وقلمرو روسیه ، بیلأی روس ، اوكراین ،گرجستان ، آذ ربا یجان ، ارمنستان وملحقات حوزهُ بالقان امپراتوری بزرگی راتشكیل واداره مینمود ند ۰ در تاریخ جهان آمده است درقرن ۱۷میلادی روسهای تحت سیطرهُ تاتارهاجنب وجوش رابرای ایجادحكومت مستقل براه انداختند كه دررأس آن جوان متهوری بنام ایوان قرارداشت كه بعدهابنام ایوان مخوف شهرت یافت ۰۰ همین ایوان مخوف بامبارزان جنبش آزادیخواه روس درنتیجه جنگهای چریكی وخونین باتاتارها كه طلائی یاد میشدند سرانجام موفق به تشكیل حكومت مستقل روسی گردیدند كه ازآن باگذ شت زمان امپراتوری تزاری به وجود آمد ۰د رافغانستان د رمسیر تاریخ آمده است قبایل هون( Hun ) یا هـو ن های تور ك تبار كه متمركزد رآسیای میانه ومغولستان بودند آهسته آهسته خودرا به سواحل شرقی دانیوب ونواحی شمال وغرب امپراتوری روم شرقی رسانیدند وٱنجامستقر گشتـند۰زمانیكه ( آتیلا ــ Aatilaa ) رهبری هون هارابه عهده گرفت بزودی خیلی مقتدرونیرومند گشت تا آنجاكه ازروم شرقی باج وخراج می ستانید ۰ آ تــیـلا بالشكر جنگجویش درسال 451 میلادی درصدد اشغال روم غربی برآمد اول به منطقهُ ( گول ـ Gol ) یعنی فرانسه یورش برد قسمت هائی ازفرانسه را اشغال نمود ۰ فرنگهایعنی فرانسوی ها بنام گات ها ( Gaatehaa ) باامپراتور روم متحد شدند وعلیه امپراتوری آتیلا به جنگ پرداختـند كه 150 هزارنفرازطرفین كشته وده هاهزارنفرزخمی گردید ۰آتیلا مجبوربه عقب نشینی شد بعد به مناطق د یگریعنی ایتالیا حمله كرد بسیاری ازمناطق وشهز وروستای شمال آنرا باشكستن مقاومت ساكنین آن اشغال نموده به آتش كشید وآنهاراتحت فرمان خودقراردا د زمانیكه آتیلا چشم ازجهان پوشید به قول جواهر لعل نهرو مؤلف تاریخ جهان قبایل هون ازسرزمین پراز جنگل وزیر آب خوش شان نیامد دوباره به اراضی آبائی شان به آسیا برگشتـند ۰ سلجوقی ها یكی دیگر ازقبایل تورك هااست كه درآسیای مركزی زنده گی مینمودند پس ازظهوراسلام دین اسلام راپذیرفتند د رسال1038 میلادی حكومت مستقل سلجوقی هارا تاسیس نمود ند بغداد وقلمرو عباسیان راقبضه كردند كه د رتاریخ بنام سلجوقیان معروف اند ۰سلجوق نام پسرد قاق ازتورك های (غـزـ Ghazz ) بود كه چهار پسر بنامهای ( اسرائیل ، میكائیل ، یونس ، موسٰی ) داشت ود و پسر میكائیل بنام های( طغرل و چغیربیگ ( در تاریخ معروف اند ) چغیربه لسان اوزبیكی بمعنی قیچ وابلق چشم است (۰ آلپ ارسلان برادر زاده وجانشین طغرل) د رسال 1063 میلادی ( رومانوس دیوجانوس) امپراتور روم شرقی را مغلوب ساخت دخترش را به ملكشاه پسرش نكاح كرد۰ وقتی طغرل درسال1072 د رجنگ ماوراألنهركشته شد، ملك شاه بجای پدرنشست ماورا ألنهررافتح كرد درسال1092 میلادی شورش هائی علیه حكومت او براه افتاد شهزاده های سلجوقی برای مهار كردن آشوب هاد رهرمنطقه حكومت های مستقل تاسیس نمود ند درسال1094 میلادی د رشام سوریه ، د ر1117میلادی د رعراق وكردستان ومرو بادغیس د رغرب افغانستان ، همچنان د رسال1041 میلادی د ركرمان و1077میلادی د رروم شرقی كه آسیای صغیر نامیده میشد قبلآ حكومت های مستقل خود مختار تشكیل نموده بودند ، عمرخیام به دستورملك شاه سلجوقی تاریخ جلالی رانوشت۰ جنگ صلیبی برسرتملك یوروسلیم یابیت المقدس درسال1095 میلادی بین مسلمانان ومسیحیان د ردوران امپراتوری سلجوقی ها رخداد ۰ ازطرف پاپ ( پد رروحانی) رهبركاتولیك های جهان جنگ علیه مسلمانان برای آزادی كامل یوروسلیم ( Jurosalim) بنام جهاد مقد س اعلام گر د ید پاپ بعدازشكست های پیهم لشكر تحت فرمانش كه دیگرجمع آوری سربازان جوان ازمناطق زیر تاثیرآئین مسیحیت به مشكل گرائیده بود گفته بود یوروسلیم مكان مقدس است باید توسط اطفال بیگناه ومنزه ازفساد ، تسغیر گردد كه بنابه همین اعتقاد بیشتراز ( دوازده هزار اطفال ) كمتر از۱۵ساله ازفرانسه وسایرنقاط اروپا جمع آوری گردیده توسط كشتی های مسافرتی بسوی بیت المقدس اعزام شد ند اماعده یی ازاین اطفال منزه دراثر طوفان به آب بحرغرق شد ند وآنهائی كه ازطوفان نجات یافته بود ند توسط ملاحان بیباك وهمراهان اوباش آنها به مصربرده شده بنام غلام بچه ها، ظالمانه به فروش رسانیده شد ند نسبت اعزام اطفال به جنگ وعدم حفاظت ازآنان فرماندهان مذهبی ودستوردهنده گان جمع آوری اطفال هنوززیرانتقاد تاریخی قراردارند ۰جنگ صلیبی كه بیشترازیك قرن به وقفه ها ادامه داشت هشت بارجنگ خونین رویداده كه سر انجام به نفع مسلمانان ختم گردیده است ۰ تركیهُ عثمانی یكی دیگرازامپراتوری های تورك هااست: مؤسس این امپراتوری عثمان نام داشت پس ازمرگ او دوران سلطنت اولاد واحفاد ش بنام امپراتوری عثمانی یادشده است ۰امپراتور عثمانی پس ازاستقرارآنٱ به روم شرقی حمله نكرد وباآنهاكه مسیحیان ارتد وكس بودند رابطهُ دوستی برقرار نمود ه وخویشاوندی را بااىیشان آغازید درقدم اول بلغاریا و صربستان (حوزهُ بالقان ویوگوسلاویا) رااشغال نمو د ند وبعد، درسال1453 میلادی روم شرقی را كه بنام قسطنطنیه یادمیشد زیر فرمان خود قراردادند ۰یونانی های روم شرقی ازتسلط تورك های عثما نی ناراض نبود ند وتورك های عثمانی را برپاپ هاومسیحیان كاتو لیك ترجیح میداد ند یكی از اشراف بیزانس )قسطنطنیه ( گفته بود عمامهُ محمد پیغامبرمسلمانان خیلی بهتر ازكلاه مقدس پاپ است ۰ همان طوریكه كوشانی ها، تخارها، یفتلی ها، زاولی ها، وسایر تورك تباران كه د ر توركستان شرقی د رغرب چین وماورای جیحون وسیحون زنده گی مینمود ند به شمال سلسله كوهای هندوكش سرازیرگرد ید ند 0هون ها (ـHunhaa ) وتاتارهاـ Tatarhaa د رشمال آسیاواروپاحكومت كرد ند پارتی هاواسكائی های تورك تباركه بنام ساكزیانیزیادگردیده تا سال 75 میلادی د رسیستان وگندهاراكه حوزهُ سفلٰی هند گفته میشد حكومت داشتند وزنده گی مینمود ند وبعد د رهمانجا مضمحل گشتـند ۰ اكنون د رقندهار قبیله یی بنام سكزی واسحٰق زی وجود دارد كه احتمالآ به اسكائی هاوساكزیاقرابت خونی ونژادی دارند كه باگذشت چیزی كم 2000 سال زبان قد یمی اجداد خودراازدست داده اند مثلیكه زبان سانسگریت د رخراسان وهند ، وزبان آشوری وكلدانی د ربغداد مضمحل گرد ید ۰به عبارت دیگرمانند آنكه فرزندان خانواده ها ي افغانستان وایرا ن وسایرین دردوران مهاجرت باآنكه د رنزد والدین خود بزرگ شدند امازیرتاثیر محیط وماحول خود زبان والدین خود راد رپیش چشم شان فراموش كر دند۰ افغانستان د رمسیرتاریخ كه بااستفاده ازمنابع معتبربالاترازیكصد آثارتاریخی مستند تالیف گردیده است، د رآن ذكر گردیده كه قلمرو امپراتوری 0 نـومـن ـNuman ) تورك تبار ازمنگولیا تااورال امتداد داشت وقتی او از جهان چشم پوشید قلمرواوبه دو حصه غربی وشرقی تقسیم شد ، د رقسمت شرقی ایستامی خان یـبـغوربراد ر(نـو مـن ) پادشاه شد كه كاشغرستان وحوزهُ سیحون بحیرهُ سیاه واورال راد رآسیا د ربرمیگرفت ۰ تا رد وخان یـبغور توركستان غربی را قبضه نمود كه شامل تركیهُ امروزی بود تاردو خان با دولت ساسانی ها متحد شده د رسال 566 میلادی به قلمرو باكتریا هجوم نموده قسمتی ازحوزهُ بحیرهُ خضر راپادشاه تورك وقسمتی ازآنرا ) انوشیروان ( پادشاه ساسانی هااشغال نمود ند امابعدٱ بزودی تاردوخان تمام قلمرو باكتریا (افغانستان امروزی ) راخودش قبضه كرد ۰ دراین زمان درشمال هندوكش ( سی امارت مختلف وجود داشت ) كه مركز عمومی آن كندز بود ، واژهُ كندز اوزبیكی است كه آفتابی معنی میدهد وبصورت ( كوندوزــ Kunduz ) نوشته میشود۰ كه بعضی ازمؤرخین عجم آنرا ( كهندژ) یعنی قلعهُ قد یمی ذكر نموده اند وبرخی ازمؤرخان مسلط بزبان عربی آنرابه شكل ( قند ز ) نوشته اند ۰ كوندوزدرآن زمان رجعتگاه تمام امیران وسران اقوام بوده ازاهمیت خاص سیاسی نظامی برخوردار بوده است زیرا باآنكه سرقبیله ها د ربین خود تضادهای گوناگون داشته گاهی باهم می جنگیده اند امازمانیكه ازطرف كدام قبایل دیگر تهدید میشده اند باهم متحد گشته د رمقابل دشمن صف می بسته اند ، ازهمین سبب كوندوز یاكهند ژ مثل باشگاه خان خانان( خاقان ) به مركزامپراتور گونه مبدل گردیده نقش مهمی د ربارهُ تصمیم گیریها علیه دشمن مشترك وسركوب مهاجمان بیگانه ایفامیكرده است ۰به قول غبارمؤرخ افغانستان همین سران قوم وامیران خورد وكوچك بوده ا ند كه د رمقابل مهاجمین ساسانی ها وعرب هاازاستقلال كشورشان دفاع نموده اند ۰ قبایل ستی وكوشانی های تورك تبارتمام سران قبایل را متحد ساخته دولت مركزی مستقلی را باجلب حمایت وهمكاری مجموعهُ خوانین به وجود آورده اول بخدی وبعد بغلان وپس ازمدتی كاپیسارا قرا گاه وپایتخت خودساختـند۰ اولین پادشاه كوشانی های تورك تباركچولا كد فیزس است كه د رسا ل ( 40 میلادی ) رویكار آمده حوزهُ كاپیسارا ازقبضهُ ( پهلواها ) كه هندی تبا ر بود ند خارج ساخت ۰ازجنوب كا پیسا تا د ریای سیند رااشغال نمود ود رشمال نیزتا سغد یا نه وآسیای مركزی ود رغرب قلمروپارتیای تورك تبار، سیستان ، گندهارا ، بست وحوزهُ سفلٰی هند را قبضه كرد وتاسال 78 میلادی بزرگترین امپراتوری كوشانی هاراد ر افغانستان امروزی تأ سیس نمود، پس ازكجولا كد فیزس پسرش یما كد فیزس بر تخت نشست ، هندوستان شمالی راتـسخیر نمود وبه حضور طوره جان امپراتور روم ایلچی فرستاد و خواست تا انسد اد راه ابریشیم راد رسواحل مد یترانه آزاد نماید ، ازنامش پید است كه امپراتورروم نیز تورك ـ Turk بوده است ، یما كد فیزس تلاش داشت اختیارات كاشغر، شانگهای وتیان شان رازیر كنترول خود بیاورد تانبض تجارت راه ابریشیم رابه دست گیرد امابه هدف نرسید زمانیكه كنیشكا بحیث امپراتور مقتد ررویكار گر دید ابتدا به امپراتوری میراثی اش فرمانروائی نمود بگرام كاپیسا را پایتخت تابستانی وپشاور راپایتخت زمستانی خودساخت امابعد ازمد تی اشكانیان راد رشمال غرب كشور مغلوب ساخت كاشغر، یار قند ( یا ركینت) و ختـن را ازقلمرو چین بیرون كشید ۰ یماكد فیزس از120 تا 160 میلادی حكومت كرد ، كید اری ها ـKydarihaa كه د رتاریخ بنام كوشانی های كوچك نیزذكر شده است ازسلا لهُ قبایل ست تی وكوشانی های تورك تبار است كه بعد ازكنیشكا به سلطنت رسیده به قلمرو میراثی شان حكومت كرده اما نتوانست كشوركشائی بكند ۰ كوشانی ها یاقبایل ست تی ها: میرغلام محمدغباركه بااستفاده ازده هامنابع معتبرافغانستان درمسیرتاریخ را تألیف نموده نگاشته است :قبایل ست تی(كوشانی ها) اصلآ د ركاشغرساكن بود ندكه ازقرن هفتم قبل ازمیلاد ازتیان شان تااورال د رآسیای مركزی گسترش یافتـند زبان كوشانی هارا ختنی( Khutani )میگفتـند ازسببی كه ازمناطق غربی چین كه ختن گفته میشد آمده بود ند ۰ د رتاریخ جهان آمده است كوشانیها درقرن اول پیش از میلاد دولت بزرگی د رنواحی مرزی هند تشكیل داد ( د رآنزمان جنوب سلسله كوه هندوكش د رقبضهُ پهلواهای هندوتباربوده است ودولت كوشانی هاد رشمال كوه هندوكش برپاشده بود) طبق نوشتهُ تاریخ جهان حدوداربعهُ امپراتوری كوشانی هابنارس ، اوتراپردیش ، پنجاب ، كشمیر، مادوفارس ، آسیای مركزی ،حوزهُ سیحون وجیحون ، كاشغر یارقند( یاركینت ) ختن ،حوزهُ كابلستان شامل ولایات شرقی وكاپیسا وحوزهُ سفلٰی هند شامل سیستان ،كندهاروبست وتمام ولایات جنوبی افغانستان امروزین بوده است ، كوشانی ها د رقدم اول پایتخت تابستانی خود كاپیساوبعدٱ كابل رابرگزید ند وپشاورراكه د رآ ن وقت بنام ( پوروشاپور) یادمیگر دید پایتخت زمستانی خود انتخاب نمودند ۰ د رآنزمان درآسیای مركزی ، خراسان ، باكتریا، بخدی وتوابع آن به زبانهای پراگریت ، سانسگریت ، پارتی ، سغدی ، پهلوی اسكائی وتخاری تكلم مینمود ند ، د رتمام دوران امپراتوری ، تورك تبارها گویش لهجهُ زبان دری رابحیث زبا ن عام دربار وتفاهم همه گانی درقلمروخود برگزیده بوده اند ۰زبان پهلوی درماد وفارس درغرب آسیا ، زبان تازی یاتازیك كه معرب آن تاجیك است د رشرق آسیا وزبان دری یادرباری د رآسیای مركزی وسرزمین بخدی وحوزهُ سفلٰی هند كه شامل (سیستان ، گندهارا، بست ومناطق شمال غرب هند) بوده مروج بوده است ۰ این سه لهجه تكلم درحقیقت دارای ریشهُ واحد است یابه اصطلاح شاخه های یك د رخت اند كه ازلحاظ اصالت هیچیك آن بردیگری برتری ندارد ومانند متولد سه قلوی ازیك مادرمیباشد ۰ تنها ناسیونالیستهای همسوبااستعمار د رسده های قرن19 و 20 میلادی برای ایجاد افتراق د ربین اقوام كشورهابرتری نژاد وزبان رادامن زده وآنهارا د رتقابل قرار داده اند تایكی را د رمقابل دیگراستعمال نموده راه رسیدن به آرمان شوم خویش را هموارسازند ۰ جنگ جهانی دوم كه بر پایهُ غرور ناسیونالیستی استواربود د ربرابر ارادهُ عمومی كه مخالف این پدیدهُ شوم بود ند شكست خورد اماناسیونالیستهاوفاشیست هابه نعش مردهُ این روند گریستند وبرای احیای آن هنوزعرق میریزند و به همان ایده های منسوخ فاشیزم ادامه میدهند، د رحالیكه تاریخ بحیث عبرتگاه به خلفیان نشان میدهدكه شاهان وامپراتوران تورك وفارس د رآسیااززبان د ری بحیث وسیله وافزار تفاهم استفاده نموده باآنكه هریك ازاقوام د ربین هم عروق وهمخون خویش به زبان خاص ولهجهُ خودشان صحبت مینموده اند زبان د ری را بصفت زبان عامهُ ساكنین قلمروامپراتوری خود ها بكار گرفته د رراه وحدت اقوام خدمات شایسته یی انجام داده بودند وتمایلی برای ترویج زبان خاص قومی خویش نداشتـند وحتٰی آنها د رباره شگوفائی وگسترش زبان د ری كوشیده ا ند۰ چنانچه د رزمان امپراتوری سلطان محمودغزنوی ، تیموركورگن ، ظهیرالدین بابر، اولادواحفاد او، وامپراتوران بعد ازٱنها بسیاری ازمردم هند زبان د ری را به خوش خود آموختندوهنوز چند ین دانشگاه زبان وادبیات دری د رقلمروهند وجود دارد، دانشوران هندمیگویند: تمام تاریخ وفرهنگ هند د رگذشته ها به زبان د ری نگاشته شده ود ركتابخانه های عمومی هند وجود دارد واگرفرزندان ماونسلهای آینده هند بخواهند كه ازتاریخ وفرهنگ قدیمی هند مطلع شوند لزومٱزبان د ری رایاد بگیرند ۰ همین حالاهزاران محصل علاقمند به تاریخ وفرهنگ هندوستان د ردانشگاهای زبان وادبیات مشغول ٱموزش اند وحتٰی رادیوتلویزیون به زبان د ری موجوداست كه پروگرام خاص بزبان د ری انتشارمیدهند همین روش دورازتأ سف زبانی تازمان رضاشاه درایران وتازمان ناد رشاه كه د رماه اكتوبرسال 1929رویكارشد د رافغاستان ادامه داشت یعنی ازدوران احمد شاه بابا تاختم دورهُ شاهی امانالله خان تمام امیران وشاهان پشتون تبارهاباآنكه د ربین خانواده وهمخون شان به زبان خاص خویش صحبت مینمود ند زبان د ری رابحیث زبان تفاهمی عامه ود ربارقبول كرده بود ند تمام نوشت وخوان آن دوران د ری بوده است تیمورشاه پسرارشد احمدشاه بابا دیوان اشعار بزبان دری دارد زبان پشتو كه د رسال 1316 شمسی مطابق 1937 میلادی درپهلوی زبان د ری بصفت زبان رسمی د رافغانستان عرض وجود كرد ، عده یی ازدیپلومات ها معتقد اند تعدد زبان رسمی د ریك كشور زمینه های گسترش دموكراسی راد رداخل كشور فراهم مینماید مثال های این اوپتمیزم را رسمی بودن زبان هالندی وفرانسوی د ربلجیم ورسمی بودن زبان انگلیسی وفرانسوی د ركانادا وهمچنان رسمی بودن شانزده زبان د رقارهُ هند وامثال آن بازگومیكنند ، د راین كشورهاواقعٱ برای پرورش زبان وكلتورشهروندانشان چه رسمی باشد وچه رسمی نباشد ازطرف ارگانهای مسؤل برخورد عادلانه ولطف آمیز صورت میگیرد بزبانها ومذاهب مختلف د رپروگرام ها ی نشراتی شان جایگاه خاص وجود دارد كه همین امر باعث خوابیدن حساسیت ها د رمقابل زبانها شده است اما د رافغانستان كه باانصراف ازارزش سایر زبانها مسؤلین امور به زبان مورد نظر خودشان توجه نموده باسایر زبانها برخوردهای ناسالم نازیستی ونامعقول كرده آتش حساسیت های قومی راهمیشه مشتعل نگهداشته افتراق ملی رادامن زده اند وخشت هائی راازبنیاد وحدت ملی كه توسط اسلاف ما د رافغانستان گذاشته شده هر روزبیشترازروزدیگركنده اند این افراد یا د رگرو هیپونیتیزم اند ویا افراد مغرض اند ،ه منفعت خود را د روحدت ملی وهمبستگی اقوام ساكن د رافغانستان نمی بینند ، ناسیونالیست های ایران نیز بخصوص پس ازتشكل حزب رستاخیزملی متعلق به رژیم سلطنتی رضاشاه ازسالهای دههُ نوزده شصت به بعد باانتشار مطالب تبلیغاتی ازطریق مطبوعات ورادیو تلویزیون كوشید ند ایران ورژیم شاهی را منبع تمام خوبی هاواحسنت من الله نشان بدهند وبزرگترین دانشمندان افغانستان را ازآن ایران زمین قلمداد نمودند مثلآ سید جمال الدین افغان ، بوعلی سینای بلخی ، مولاناجلال الدین بلخی ، مشهوربه مولانای رومی ، سنائی غزنوی ، دقیقی بلخی ، حنظلهُ بادغیسی ، ابومسلم انباری خراسانی ، ابواسحٰق فارابی همه ازبرازنده گان اقوام ساكن د رافغانستان اند اماناسیونالیست های ایرانی آنهاراازآن خودقلمداد مینمایند بعضی ازجوانان ونویسنده گان نوپابااستفاده ازنشرات وزارت خارجهُ ایران كه منطبق باغرور ناسیونالیزم شكست خورده د راروپا ودنیای غرب میباشد د رگفت وشنودها ودیالوگ های روزمره ویا د رنوشته ها بادلیل تراشی های غیر منطقی باعث بروز ناهنجاری هائی میشوند ، مثلآ آنها مدعی اند ملت آذربایجان ما د خورد هستـند كه به فارسی صحبت میكنند آنهامیگویند عهد عتیق شریعت آذربایجان ومادوفارس رایكی دانسته است ۰۰۰ د رحالیكه د رهیچ كجای عهد عتیق كه عبارت ازتورات ، زبور، انجیل وصحف انبیا است حرفی بنام شریعت آذ ر بایجان ویانام این كشوردرآن به چشم نمیخورد ۰دانیال نبی به دستورپادشاه كلد انیان كه پایتخت آن بابل شهرباعظمت همان زمان د ربغداد ومنطقه بوده توسط خواجه سرایان بنام بلطشصرمسمٰی شده است ، دانیال كه عبری بود ( داورمن معنی داشت ) بلطشصر نام جدید دانیال نبی به زبان كلدانی( زنده گی پاد شاه راحفظ كن معنی داشته است ) د رآن روزگارمرسوم بوده كه هرگاه واقعهُ مهمی د رزنده گی شخصی وكسی روی بدهد نام اورا عوض مینمود ند ۰ دانیال وسه رفیقش بنام های ( حننیا ، میشائیل ، عزریا ) كه جوانان18-یا -20 ساله بود ند به فرمان نبوكد نصر پادشاه كلدانیان ازیوروسلیم كه پادشاه آن ( یهو یاقیم ) بود به بابل خواسته شد ند تابه آنان لسان كلدانی راآموزش داده به امور اجرائی حكومتش بگمارد ۰ دانیال كه 70سال د رخدمت امپراتور بابل فرمانروای كلدانیان بوده نوشته است : د رسال 618 قبل ازمیلاد ( نبو كد نصر) پادشاه بابل بود او رب النوع مردوخ راپرستش مینمود زمانیكه پس ازنبوكدنصر بلطشصر پسر داماد نبوكد نصر پادشاه كلدانیان د ربابل شد داریوش ازاهل (ماد ) بلطشصر رامغلوب ساخت وبه امپراتوری بابل دست یافت برای مد ت كوتاهی داریوش وكوروش متفقٱ بر امپراتیری (ماد وفارس ) سلطنت كردند پس ازمرگ داریوش ، كوروش به تنهائی زمام اموررا بدست گرفت تبعید یان بنی اسرائیل را آزاد نمود كه به یوروسلیم بازگشتند ۰ كوروش را برخیها پاد شاه ( انسان ) خوانده وتبصره های تخیلی نیزنموده اند ۰ د رحقیقت (انشان ـ iNSHAAN ) نام محله یی د ر ایلام منطقهُ كرد نشین ایران بوده است ۰د رتاریخ افغانستان آمده است كوروش به سیستان ، گندهارا و بست د رجنوب غرب افغانستان حمله كرد ود رجنگ كشته شد ، اشعیا نبی كه د رقرن هشتم قبل ازمیلاد میزیسته د ركتاب تبصیری وتفسیری او ضمن بازپردازیها به نبوت ها وپیشگوئی هایش د ربارهُ امپراتوری آشوریان گفته شده است : آشوریان د رآغازقرن هشتم قبل ازمیلاد به یك قدرت بزرگ جهان مبدل گردیده بود كه دیانت بت پرستی داشتـند ، پایتخت آشوری ها شهر نینوا بودکه د ر سرزمین عراق امروزی واقع است، آشوری هابسیاری ازپادشاهان را مغلوب ساخته آنهارا د وباره بر قلمرو خود شان میگماشت وسالانه باج وخراج ازایشان میستانید د رسال 740قبل از میلاد سنخاریب امپراتور جدید آشوری ها به یوروسلیم لشكركشی نمود د رظرف هشت سال جنگ 12شهر یهو دیان را اشغال نمود شهر آخری یوروسلیم بود كه ( حز قیا ) د رآن پادشاهی میكرد اود رقصر خود از شد ت نگرانی یخن خود را تا دامن پاره نمود پلاس پوشید ( این عمل اظهار عجزد ربرابریك بن بست عظیم بوده است ) حزقیاپادشاه نزد اشعیا نبی رفت عاقبت كاررا ازوی جویاشد اشعیا گفت نگران مباش یهوه ( خدا ) باتو است این شهررا حمایت میكند ، د رتاریخ آ مده است هخامنشی هاا زسال 545 تا 133 قبل ازمیلاد مسیح رویكار بود ، د رسرزمین ایران امروزی قبایل ماد د رغرب وشمال غرب وفارس ها د رجنوب هنوز قاد ربه تاسیس دولت نشده بودند ، ماد وفارس زیر سیطرهُ آشوری ها قرارداشت ، ازاین مطلب مستفاد میگرددكه بعد از اشغال بابل توسط داریوش وكوروش كبیرامپراتوری آشوریان همچنان پابرجای بوده است وسرزمین ماد وفارس را زیر سیطرهُ خویش داشته اند كه هخامنشی هابعدازداریوش وكوروش د رسال 545 قبل ازمیلاد دوباره باآشوری ها جنگید ه نینوا پایتخت آشوری هارا د ربغداد نابود ساختـند ، آشوری ها رامغلوب كردند حكومت مقتد ری تشكیل داده امیران وسران قبایل ماد رانیز زیردرفش خود قرار داده تمام مناطق بین النهرین سرزمین های بین بحیرهُ مدیترانه و خلیج عربی وخلیج فارس راتابع خود ساخت ، زمانیكه د رسال 334 قبل از میلاد ی اسكند ر مقدونی به ماد وفارس حمله نمود داریوش سوم ازدفاع عاجز آمده به بخدی فرار كرد تاازامرا وسران قبایل بخدی وخراسان برای مقابله بااسكند رمقدونی استمداد بجوید اما امرای بخدی وخراسان كه از هخامنشی هاخاطرهُ خوش نداشتند اورا كشتند ۰اسكند رمقدونی باهفتاد هزار افراد مسلح سواره وپیا ده به حكومت هخامنشی ها حمله كر ده بود ، ناسیونالیستان ایرانی میگویند :د رعهد عتیق د رتورات نام های ماد وپارس در كنار یكدیگرآمده وگاه شاهنشاهان هخامنشی مادی آذربایجان خوانده شده است ، عهد عتیق شریعت مردم ما د وپارس رایكی دانسته است ۰۰نخست بایست به این موضوع متوجه باید بود: تورات كتاب موسٰی ع است كه بنابه عقیدهُ مذهبی1500 قبل ازمیلاد مسیح وبه عبارت دگر3500 سال پیش ازامروزنازل شده است هیچ مطلبی د ربارهُ شریعت آذربایجان ومادوفارس د رآن به چشم نمی خورد ثانیٱ اینكه دانیال نبی بحیث گزارشگرواقعات بابل نیزازماد بزرگ یاماد خورد و آ ذ ر بایجان یاشریعت آن یاد نكرده است ، تاجائیكه معلوم است مادها كرد تبا ر بوده اند كه د رایلام ومناطق اطراف آن میز یسته اند ۰د ركتاب دانیال نبی كه جدا ازتورات منتشگردید ه آمده است نام اصلی داریوش ( گو بارو) بود ۰داریوش 120سا ترا پ داشت، ساتراپ واژهُ یونانی است كه د رآنزمان د ر اروپاوآسیای غربی كاربرد این واژه معمول بوده است كه د رسایر نقاط آسیا معادل ساتراپ ، گورنر جنرال ، خان ، امیر ، شاه باج پرداز ، والی خود مختار مورد كار برد بوده است ، د ردایرة المعارف جد ید بریتانیا داریوش شخصیت خیالی وافسانوی خوانده شده است طبق روایات تاریخی زمانیكه داریوش پادشاه بابل شد 62 ساله بود ه است ، دریكی از تبلیغات ناسیو نالیست های ایران آمده است برخی منابع بی اساس خواسته اند آذ ربایجان رااز نژاد تاتار ومغول معرفی كند ۰۰۰۰ ارایهُ چنین مطالبی یك دیده د رائی ساده لوحانه وانكار ازتورك تبار بودن آذ ربایجانی ها است ۰ آ ذربایجانی هاتاآنجاكه خودشان میگویند: ) 30 میلیون نفوس دارند ( بیشتر ازدوثلث آن د رایران وكمتراز یك ثلث آن د ر ماورای قفقاز د رنخجوان ، باكو وسایر ایلات آذ ربایجان زندگی مینمایند ، ناسیونالیست های ایرانی میگویند : آذربایجانی ها، هم قبل ازاسلام وهم بعدازاسلام همیشه پارسی نوشته اندوپارسی صحبت كرده اند ، این قوم راآذری گفتن خنده آوراست ۰ بااین استدلال ضعیف آنهاممكن است خواسته اند بیشتراز 2000000 میلیون نفوس آذربایجان راكه د رایران زنده گی مینمایند اغفال نموده به آنهاروح غیرآذری وغیرتورك بد مند وروی آرزوهای ایشان را درمورد ایجاد ایالت خود مختار وجمهوری خودمختاربصورت فدرال را د رقلمروجغرافیائی ایران باخاكستراینگونه تبلیغات ساده لوحانه بپوشانند وازرشد تمایلات اتنیكی آنها با جمهوری مستقل آنها د رماورای قفقازد رآذربایجان باكو ونخجوان جلوگیری نمایند ، د رغیرآن هرذیشعوری د رك مینماید كه نژاد هاچه تورك وچه عرب ،چه فرنگ وانگلیس، چه روس یاجرمن ، باصحبت كردن به فارسی د رجملهُ نژاد فارس یافارسی زبان محسوب نمیشوندچنانچه خود ایرانی هامیدانند كه ارمن ها ، عرب ها ، تركمن ها، اوزبیك ها ، كلدانی ها ، آشوری ها، كرد ها، ودیگران كه د رایران زنده گی مینمایند همه فارسی صحبت میكنند وتمام شاهان وامپراتوران تورك تبار د رپانزده قرن گذ شته فارسی صحبت میكرد واین زبان راد رقلمرو خود هابحیث زبان تفاهمی بین تمام اقوام ساكن د رمناطق تحت فرمان شان قرارداده بود ند هیچكدام آنها ازنژادفارسی زبان یاتاجیك محسوب نمیگرد ند ، دانشمندان ، جامعه شناسان اتنیك شناسان ، تیوریسن های سیاسی اجتماعی وسایر صاحب نظران هیچگاهی نسبت نوشت وخوان ویاصحبت كردن به زبان غیراتنیكی اصالت نژاد واتنوگرافی آنهارا مانند ناسیونالیست های فارسی زبان زیرسوال نبرده اند۰د ردنیای معاصر هزاران ایرانی به زبان فرانسوی ، انگلیسی ، جرمنی ، روسی می نویسند ، میخوانند وصحبت مینمایند كه هیچكدام آنها اصولآ فرنگ تبار، انگلیس تبار، روس ویاژرمن تبارشمرده نمیشود ۰زبان وسیله وافزار تفاهم بین نژادهاواقوام است كه هیچگاهی براصالت نژادهاتاثیرندارد چنانچه د رهند وستان سلا لهُ اوزبیك هاوتورك های باقیمانده ازدوران امپراتوری تورك تباران به مرورزمان زبان اتنیكی خودرافراموش نموده مطابق به محل سكونت خود یكی ازبانهای قارهُ هند رافراگرفته و به آن تكلم میكنند ، دانشمندان هند همیشه آنهاراتورك تبارهای هندی زبان مینامند همچنان اولاد واحفاد هزاران پشتوزبان با قیمانده از دوران سلطنت احمدشاه بابا د رقارهُ هند به مرورزمان زبان پشتورافراموش كر ده زبان محیط زنده گی خود رافراگرفته اند ، دانشمندان هیچوقت براساس زبان تفاهمی شان آنهاراهندی تبار نمیگویند بلكه پشتون تبارهای هندی زبان میگویند ، د رامریكا وكا نادا حدود 145 نژاد بازبانهای مختص به خود صحبت مینمایند اما د رامریكا زبان انگلیسی و دركاناد ا زبان انگلیسی وفرانسوی زبان تفاهمی بین تمام ساكنین آنكشور میباشد كه همهُ آنهاشهروندان ایالات متحدهُ امریكا وكاناد ا هستند اما هیچكدام آنها علی الرغم طرح وتصور ناسیونالیستان ایرانی وعلاقمندان متأسف خاص فارسی زبان ها نسبت صحبت به انگلیسی وفرانسوی ، انگلیسی یافرانسوی تبارشمرده نمیشوند ٫ برخی ازناسیونالیستان فارسی زبان استد لا ل مینمایند كه اصطخری د رقرن چهارم لسان اهل آذربایجان راپارسی گفته وزبان ارمنستان راعربی وپارسی نوشته است معتـقد ین این نظر متوجه نمیشوند ویانمیخواهند متوجه شوند كه هنوز ارمن ها د رهركجای دنیاكه باشند وبه هرزبانیكه تكلم مینمایند، ازلحاظ نژاد ارمن وارمنی تبارهستند وآذربایجانی هانیز تورك تبار وآذربایجانی هستند . افلاطون د رقرن هفتم قبل ازمیلاد گفته بود :روح مانند كبوتریست كه به پروازمی آید وبه قالب جسم حلول میكند وقتی حیات انسان به پایان میرسد مانند كبوترازقالب جسم بیرون پروازمینماید . این گفتهُ افلاطون درٱنزمان ومدتهای بعد قابل قبول برای ارادتمندان وی بود اما د رقرن 21 نسبت بالارفتن میزان فهم وآگاهی علمی انسانهاممكن است این نظریهُ افلاطون به ذهن یك ابجد خوان نیز قبل ازآنكه پذیرفته شود سوال هائی را ایجاد نماید .د رتاریخ مذاهب آمده است د رقرن چهارم میلاد مسیح پیشوایان مذهب مسیحیت گرد بودن ومتحرك بودن زمین را قبول نداشتند وفكر میكرد ند كه زمین مسطح وهموار است هرشخص تاآخرآن برود به پائین سقوط میكند اما امروز این نظربرای خود مسیحیان وحتٰی برای اطفال آنها نیزمضحك خواهد بود ، ازاین سبب د رعصر حاضربگفته های قرن چهارم اسطخری چسپیدن وتلاش برای قبولاندن آن برای دیگران بمانند آب درغربال كردن ویاآب د رهاون كوبیدن است زیراهمه میدانند كه هنوزآذربایجانی هاتورك تباروآذری اند وارمن ها هنوزارمنی نژادهستند .
برخی از فارسی زبانهای پیرواندیشهُ طراحان ایران استدلال میكنند كه ابوالعلٰی گنجوی .مجید یلقانی . خاقانی شروانی وسایر شاعران آذربایجانی د رزمان خودشان د رقرن ششم به فارسی اشعار دیوان خود راسروده اند ازاین سبب آنها فارسی زبان وجزء لایتجزای ایران زمین وازنژاد فارس اند . آنهامتوجه نیستند كه ظهیرالدین بابر امپراتورتورك تبار كه قارهُ هند خراسان بزرگ شامل اراضی افغانستان وایران امروزی وآسیای مركزی تاماوراألنهررازیر بیرق خود داشت دیوان اشعار ونوشته های فراوانی به فارسی دارد آیامیشوداورا فارس نژادویاایرانی تبارخواند؟ البته نه ! تیمورشاه پسرارشد احمدشاه بابا د رافغانستان كه پشتون تباربود دیوان اشعارخود رابه فارسی سروده است آیامیشوداورا ایرانی تباریافارس نژاد و یاتاجیك نژاد گفت؟ البته نه (اگر روحیه منطق پذ یری وجود داشته باشد همینقدرکا فی است . ( درخانه کس است یک حرف بس است) .

نمايه تاريخی افغانستان

نمايه تاريخی افغانستان

لشکرکشی کورش به سرزمين افغانستان امروزی 535-529 ق.م.
لشکرکشی اسکندر مقدونی 330-327 ق.م.
دولت کوشانی سده اول ميلادی
تسلط ساسانيان بار اول 365-230 ميلادی
تسلط هونهای سفيد 565- 455 ميلادی
تسلط ساسانيان بار دوم 644-565 ميلادی
ورود نيروهای عرب نيمه اول سده هفتم ميلادی
کابل شاهيان و رتبيلان 670-650 ميلادی
صفاريان 900 ميلادی
سامانيان 999 ميلادی
غزنويان 1150 ميلادی
لشکرکشی چنگيز 1221 ميلادی
پادشاهی تيمور لنگ 1405 ميلادی
دولت صفوی ايران 1722 ميلادی
دولت مغولی هند 1803 ميلادی




تشکيل پادشاهی افغان

ميرويس خان 1709 ميلادی
ابداليان 1763 ميلادی
سلطنت احمدشاه ابدالی(درانی) در قندهار 1772 ميلادی
ورود سفيربريتانيا به کابل 1837 ميلادی
ورودنماينده روسيه به کابل 1837 ميلادی
قيام کابل 20 نومبر 1841
جنگ اول افغان وانگليس 1842- 1838
آغاز نشر جريده شمس النهار 1873 ميلادی
تعرض نيروهای انگليسی به سوی کابل 1879 ميلادی
جنگ دوم افغان و انگيس 1878



تشکيل دولت مدرن افغان

سلطنت امير عبدالرحمن خان 1880 ميلادی
جنگ ميوند 1880 ميلادی
تعرض روسيه به منطقه پنجده 1880
تعيين مرزها از آمو تا هريرود 1887 ميلادی
شورش غلجائيان 1888-1886
شورش هزاره جات 1894-1891
امضای معاهده ديورند 12 نومبر 1893
فتح کافرستان وتغيير نام آن به نورستان 1896
پادشاهی امير حبيب الله خان 1901
انتشار سراج الاخبار 1902
شورش قبيله منگل 1912




دولت مستقل افغانستان

اعلان پادشاهی امير امان الله خان 1919
اعلام استقلال افغانستان 13 آوريل 1919
جنگ سوم افغان وانگليس 4 می 1919
برگزاری لويه جرگه وتصويب قانون اساسی 1928
حمله حبيب الله کلکانی 1928
اعلان پادشاهی محمد نادرخان 1929
اعدام حبيب الله کلکانی 1929
کشته شدن نادرشاه 1933
اعلان پادشاهی محمد ظاهر شاه 8 نوامبر 1933
امضای معاهده دوستی با آمريکا 1936
عضويت در سازمان ملل متحد 1947
امضای معاهده دوستی با هند 1950
تاسيس جرايد آزاد 1951
استعفای شاه محمود خان 1953
و صدارت محمد داودخان 1953
مسافرت ريچارد نکسن معاون رئيس جمهور آمريکا 1954
مسافرت بولگانين وخروشچف به کابل 1955
مسافرت محمد ظاهرشاه به اتحاد شوروی 1957
مسافرت محمد ظاهرشاه به هند 1957
مسافرت محمد ظاهرشاه به پاکستان 1958
مسافرت آيزنهاور رئيس جمهور آمريکا به کابل 1959
شورش قندهار 1959



دهه دمکراسی

صدارت دکتر محمد يوسف 1963
تجديد مناسبات با پاکستان 1963
تصويب قانون اساسی جديد 1964
مسافرت محمد ظاهرشاه به چين 1964
مسافرت محمد ظاهر شاه به فرانسه 1965
آغاز انتخابات شورا 1965
صدارت محمد هاشم ميوندوال 1965
صدارت نوراحمد اعتمادی 1967
تشکيل سازمان جوانان مسلمان 1968
صدارت دکتر عبدالظاهر 1971
صدارت محمد موسی شفيق 1972
مسافرت پادگورنی به کابل 1973
مسافرت محمد ظاهر شاه به اروپا 1973


دوره جمهوری

سقوط سلطنت و تشکيل دولت جمهوری 1973
اعلام خط مشی محمد داود رئيس جمهور 1973
انتشار قانون اساسی جمهوری 1977
انتخاب محمد داود در مقام رياست جمهوری از سوی لويه جرگه 1977




تحولات آوريل 1978 و پيامدهای آن

قيام افسران مربوط حزب دموکراتيک خلق 1978
انتخاب نورمحمد تره کی به عنوان رهبر جديد دولت 1978
انتخاب حفيظ الله امين در مقام نخست وزيری 1979
برکناری تره کی واحراز مقامش توسط حفيظ الله امين 16 سپتامبر 1979
اعلام مرگ نور محمد تره کی 10 اکتبر 1979
سخنرانی ببرک کارمل به عنوان رئيس شورای انقلابی 27دسامبر 1979
لشکر کشی اتحاد شوروی 1979
حمله نيروهای مجاهدين به خوست 1982
افتتاح پل "دوستی" بر فراز دريای آمو 1982
آتش بس موقت نيروهای اتحاد شوروی با احمدشاه مسعود 1983
برگزاری جرگه عشاير مرزی 1985
تحويل موشکهای استينگر به نيروهای مقاومت افغان 1986
استعفای ببرک کارمل وانتخاب دکتر نجيب الله در مقام رهبری حزب حاکم4 مه 1986
انتخاب حاجی محمد سمکنی شخصيت غير حزبی در مقام رئيس موقت دولت 20 نومبر 1986
اعلام مصالحه ملی 1987
اعلام طرح خروج نيروهای شوروی توسط ميخائيل گورباچف 1988
تعيين محمد حسن شرق به مقام صدارت 1988
امضای موافقتنامه های ژنو 1988
کودتای شهنواز تنی وزير دفاع عليه دولت نجيب الله 1990
تعيين فضل الحق خالقيار به مقام صدارت 1990
ايجاد شورای سراسری فرماندهان جهادی افغانستان 1990
سفر صبغت الله مجددی رئيس حکومت موقت به مناطق شمال افغانستان 1990
ديدار هيات مجاهدين از مسکو 1991
قيام افسران در شهرک حيرتان 1992
اتحاد ژنرال دوستم واحمدشاه مسعود 8 آوريل 1992




پيروزی مجاهدين

سقوط کابل بدست مجاهدين آوريل 1992
ورود صبغت الله مجددی برای انتقال قدرت به مجاهدين 1992
انتخاب برهان الدين ربانی به مقام رياست دولت 30 دسامبر 1992
تعيين گلبدين حکمتيار در مقام صدارت 1993



ظهور طالبان

ظهور گروه طالبان در قندهار 12 اکتبر 1994
اعلاميه محمد ظاهر پادشاه سابق برای برگشتن به کشورش 1994
کشته شدن عبد العلی مزاری رهبر حزب وحدت 8 مارس 1995
تعيين ملا عمر به عنوان امير المومنين و اعلام جهاد بر ضد دولت برهان الدين ربانی 4 آوريل 1996
سقوط کابل بدست طالبان 27 سپتامبر 1996